شهدای بوشهر

Memories of Bushir Martyrs

شهدای بوشهر

Memories of Bushir Martyrs

شهدای بوشهر

سردار جنگهای نامنظم شهید علیرضا ماهینی

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین نظرات
۰۳
آذر

شهید نصرالله سبیعی


فرزندم نصرالله فردی بسیار مؤمن و متدین بود. او نمازش را به خوبی به پا ‏می داشت و همچنین روزه هایش را به خوبی می گرفت. بسیار خوش اخلاق و خوش برخورد بود. ‏اجازه نمی داد کسی در مقابلش پشت سر کس دیگه ای صحبت کند. اگر در حضور او غیبت کسی را می کردند، دو دستش را بر روی گوش هایش می گذاشت و می گفت: «دیگر نمی خواهم چیزی بشنوم»....  

‏‏وقتی من چیزی را از بازار به صورت نسیه می خریدم، بهم می گفت: «مبادا فراموش کنی و بدهی خود را نپردازی. اگر تو فراموش کنی، فردای قیامت حتماً تو را به پای حساب می کشند و آن جا این قرض ها و نسیه ها فراموش نمی شود».

‏پسرم خیلی مهربان و ضعیف نواز بود. وقتی در بندرعباس دوره آموزشی را می گذراند و حدوداً 17 ‏سال داشت، چند روزی را مرخصی گرفته و به منزل آمده بود. آخرین روز مرخصی اش، یک روز بارانی بود. باران به شدت می بارید و همه ی کوچه های خاکی، پر از گل شده بودند.

در همین اوضاع و احوال، سائلی در خانه ی ما را زد. ‏نصرالله مرد فقیر را با احترام به داخل منزل راهنمایی کرد. برای فقیر غذا آورد و پس از صرف غذا، او را به مسجد ولی عصر(عج) برد و برگشت.  من به او گفتم: «تو امروز باید به بندرعباس برگردی و فکر می کنم حالا اتوبوس هم باید حرکت کرده باشد و تو جا مانده باشی». پسرم گفت: «من برای این که فقیر را احترام و اطعام کرده ام ان شاءالله از اتوبوس جا نمی مانم». پس از آن خداحافظی کرد و به بندرعباس رفت.

راوی: «مادر شهید نصرالله سبیعی»

 

برای مطالعه خاطرات «مادران شهدا» لطفاً اینجا را کلیک کنید.


  • آزاده بوشهری
۰۳
آذر

امام زمان (عج)

 

یک عمر دویدیم و به کویَت نرسیدیم / دل از تو شکستیم ولی دل نبریدیم

روی تو گل انداخت ز شرمِ گنهِ ما / ما از گل روی تو خجالت نکشیدیم

خال لب تو دانه ی ما بود و صد افسوس / کاندر طلب دانه به هر دام پریدیم

رفتیم و دویدیم همه عمر و نگفتیم / دنبال که رفتیم، به سوی که دویدیم

توسینه ی صد چاک ز ما خواستی و ما / حتی ز فراق تو گریبان ندریدیم

عالم همه جا بود محیط کرم تو / افسوس که ما قطره ای از آن نچشیدیم

بودیم سرافراز به مِهر تو هماره / هر چند ز بار گنه خویش خمیدیم

«شاعر ناشناس»

 

برای مطالعه «اشعار مهدوی» لطفاً اینجا را کلیک کنید.

  • آزاده بوشهری
۰۳
آذر

حضرت ابوالفضل (علیه السلام)

 

نام حسین (علیه السلام) از کودکی برایش آشنا بود و در قلب آن نفوذ داشت تا اینکه بزرگترین اتفاق سرنوشت ساز زندگی اش در تاسوعای حسینی رخ می دهد و در آستانه اربعین سرور و سالار شهیدان آقا ابا عبدالله الحسین (علیه السلام)، تثبیت می شود...

  • آزاده بوشهری
۰۲
آذر

هفته بسیج

  • آزاده بوشهری
۰۲
آذر

شهید اکبر رضا نیا

علت شهادت پدرم اصابت ترکش به شکم و پایش بوده است. البته شهادت وی قطعی نبوده، زیرا کسی پیکرش را پیدا نکرده بود، به طوری که تا سال 76 ‏یعنی 11 سال بعد از شهادتش از او به عنوان مفقودالاثر یاد می شد. تا این که در تیرماه سال 76 ‏جسدش توسط پرسنل تفحص پیدا می شود. خاطرم هست روزی دو نفر از پرسنل بنیاد شهید به منزل ما آمدند. پس از خواندن نماز مغرب و عشاء با ما گفت و گو کردند و از دنیا و آخرت، مرگ و زندگی و تقدیر سخن گفتند و با این مقدمه، خبر پیدا شدن پیکر پدرم را به ‏ما دادند...

در زمان شهادت پدرم من چهار ساله بودم. در آن زمان خبردار می شدیم که فلان شخص قرار است دو یا سه روز دیگه از جبهه برگرده. ما در ذهنمون فضای جبهه رو مانند روستای کوچکی فرض می کردیم که پدر من و پدر دوستانم در آن جا می جنگند و مرتباً با هم در ارتباط هستند و حالا که ‏پدر دوستم می خواهد به جبهه برگردد، حتماً پیش پدرم می رود و از او می خواهد ‏که با هم به خانه بیایند. لذا براساس این تصور، منتظر بودم که اگر ‏مثلأ فردا پدر دوستم بیاید، پدرم را هم با خودش بیاورد.

‏روز موعود فرا رسید و شخصی که قرار بود از جبهه برگردد، آمد و همه به استقبال او رفتند. او آمد اما پدرم را با خودش نیاورده ‏بود. ‏بغض گلویم را می فشرد. با خود می گفتم پدر دوستم آمد، حتمأ آن جا پدر مرا هم دیده و به او گفته است که بیا تا با هم برگردیم، ولی او نیامده ‏است.

‏من بچه بودم و توان سؤال کردن و پرسیدن علت نیامدن پدرم را نداشتم. این خاطره ای است که از دوران کودکی و ابتدای یتیمی خود به یاد دارم.

راوی: «فرزند شهید اکبر رضانیا»

 

  • آزاده بوشهری
۰۲
آذر

بسیجی

 

بسیج ای دست و بازوی ولایت / خط سرخ عزل تا بی نهایت

تو با خون گلویت عهد کردی / که از خط خمینی بر نگردی

تو را نشناختن حق ناشناسیست / تعارض با تو کفر وناسپاسیست

بسیجی سست و بی حال است آیا / زبان غیرتش لال است آیا

  • آزاده بوشهری
۰۲
آذر

حجاب

 

۱۱ ساله که بودم، هر گاه به همراه پدر و مادرم آماده رفتن به بیرون می شدیم، زودتر از مادر مهربانم حاضر می شدم. به بهانه کمک، لباسهای مادرم را از رخت آویز بر می داشتم و به دستش می دادم و تا مادرم حاضر شود، چادرش را سر می کردم و در شیشه درِ ورودیمان که به نظرم بزرگترین آینه ی منزلمان بود، خودم را چپ و راست ور انداز می کردم....

  • آزاده بوشهری
۰۱
آذر

هفته بسیج

  • آزاده بوشهری
۰۱
آذر

شهید اکبر رضانیا

دوران سربازی پدرم سال های 56 ‏و 57 ‏مقارن با پیروزی انقلاب و حواد‏ث قبل از ‏پیروزی انقلاب بود. ‏با توجه به این که جرقه های انقلاب از تهران آغاز شده بود، پدرم نیز به صف انقلابیون پیوست و به همراه چند تن از سربازان از اطاعت رژیم سابق سر باز زدند و به دستور حضرت امام (ره) سربازخانه ی رژیم را ترک گفته و به  ‏زادگاهش برگشت.

‏وی به همراه تعدادی از دوستانش، یک گروه کوچکی را تشکیل دادند و در روستا اقدام به تبلیغ علیه رژیم ستمشاهی و بیان فضایل حضرت امام (ره) و تبلیغ افکار انقلابی ایشان می کردند و مانند خیل عظیم ملت شریف ایران در زمینه سازی برای پیروزی انقلاب اسلامی تلاشی می نمودند.

‏پس از پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی، مسئولین اعلام می کنند که افرادی که در رژیم سابق، در مخالفت با رژیم شاه محل سربازی را ترک کرده اند، برای دریافت کارت پایان خدمت به تهران مراجعه کنند. پدرم به تهران می رود و کارت پایان خدمت خود را دریافت می کند.  

راوی: «فرزند شهید اکبر رضانیا»

 

  • آزاده بوشهری
۰۱
آذر

عملیات نصر 9

 

عملیات نصر 9 در اول آذرماه سال 66 با رمز مبارک یا مولای متقیان در منطقه عملیاتی حاج عمران توسط رزمندگان نیروی زمینی ارتش جمهوری اسلامی ایران با هدف آزادسازی دامنه جنوبی ارتفاعات معروف به تپه شهدا به اجرا درآمد...

  • آزاده بوشهری