شهدای بوشهر

Memories of Bushir Martyrs

شهدای بوشهر

Memories of Bushir Martyrs

شهدای بوشهر

سردار جنگهای نامنظم شهید علیرضا ماهینی

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین نظرات
۰۷
مرداد


اسلام چیزی است که همه به آن نیاز دارند (قسمت اول)

آشنایی من با اسلام از زمانی که در شهر نیویورک در سال ۱۹۹۸ فارغ التحصیل شدم آغاز شد. تا آن زمان  به مدت ۲۵ سال یک مسیحی پروتستان بودم اما به اعمال دینی نمی پرداختم. بسیار به معنویت و روحانیت علاقه مند بودم و به دنبال چیزی می گشتم که مجبور به انجام آن با دین سازمان یافته نباشم. مسیحیت برای من غیر قابل دسترس بود و همچنین آن را مناسب زمانها نیافتم. برایم دشوار بود که چیزی را پیدا کنم که بتوانم در تمام زندگی ام آن را به کار بندم. این از هم گسیختگی در مسیحیت مرا سوق داد تا از هر چیزی که ادعا می کرد این مذهب سازمان یافته است اجتناب کنم.

دلیل من از نا امیدی از مسیحیت در رابطه با  اطلاعات و راهنمایی ضعیف پیرامون ذات خداوند و ارتباط اشخاص با او بود. ما گمان می کردیم که باید این ارتباط را با حضرت مسیح (علیه السلام) داشته باشی، کسی که از یک طرف مرد بود و از طرف دیگر الهی. فرضیه ی پسر خدا بودن مسیح در مسیحیت باعث شد که من به جستجوی چیزی باشم که بتواند شناخت بهتری از خدا به ما ارائه کند. چرا من نمی توانستم مستقیما از خداوند درخواست کنم؟ چرا من باید تمام دعا ها را با جمله «به نام عیسی مسیح» آغاز می کردم و با همین جمله به پایان می بردم؟ چگونه یک خالق فنا ناپذیر می تواند به شکل یک مرد درآید؟ تعدادی سئوال بود که من نمی توانستم آنها را حل کنم. بنابراین من تشنه نگرشی درست ، واضح و مستقیم درباره دین بودم که بتواند در زندگی من را درست راهنمایی کند و تنها عقاید تعصب آمیز نباشد.

زمانی که در مقطع تحصیلات تکمیلی بودم یک هم اتاقی یهودی داشتم که دانشجوی هنرهای رزمی بود. زمانی که با او زندگی می کردم او در حال مطالعه یک هنر به نام سیلات بود. سیلات یک هنر رزمی باستانی مالزی بود که بر اساس آموخته های اسلام پدید آمد. زمانی که هم اتاقی من از کلاسهای سیلات خود بازمی گشت برای من از بعد معنوی آن سخن می گفت. به همین دلیل من هم به یادگیری  هنر های رزمی علاقه مند شدم و تصمیم گرفتم که هم اتاقی ام را  همراهی کنم.

آشنایی من با اسلام در اولین کلاس من در نیویورک آغاز شد هر چند من در آن زمان متوجه آن نشدم. بنابراین استادم (Cikgu) را ملاقات کردم. (Cikgu به معنای استاد مالایا است). مردی که اساس و جهت گیری اسلام را به من ارائه کرد. در حالی که من در فکر اشتغال به عنوان رزمی کار بودم ، او راه های سمت اسلام را من نشان داد.

از همان ابتدا من شیفته  اسلام شدم و سعی می کردم حداکثر زمان ممکن را با استاد خود بگذرانم. به این دلیل که من و هم اتاقی ام به یک اندازه به سیلات علاقه مند بودیم به خانه استاد می رفتیم و تا جایی که می توانستیم از علم ایشان بهره می بردیم. در حقیقت تا زمان فارغ التحصیل شدن در مقطع تحصیلات تکمیلی در بهار ۱۹۹۸ با دعوت استاد تمام تابستان را با استاد زندگی کردیم. با افزایش آموخته های من درباره سیلات دانش من درباره اسلام نیز افزایش یافت، دینی که پیش از آشنایی با سیلات خیلی کم در رابطه با آن اطلاعات داشتم. چون در حال یادگیری اسلام بودم بیشتر به آن علاقه مند می شدم. به دلیل این که من در خانه استادم آموزش دیدم و در محضر مسلمانان مومن بودم به طور مداوم در معرض  مناظره و شیوه های اسلام بودم.

اسلام شیوه زندگی کامل است. زمانی که شما در یک محیط اسلامی هستید نمی توانید آن را از زندگی روزمره خود جدا کنید. بر خلاف دین مسیحیت، که جدایی بین زندگی و مذهب را موجب می شود، اسلام از پیروان خود می خواهد که پرستش خدا را با تمام کارهایی که انجام می دهیم ادغام کنیم. بنابراین زمانی که با استاد خود زندگی می کردم من در دین اسلام غوطه ور بودم و مستقیما تجربه می کردم که دین چگونه می تواند تمام زندگی یک فرد را تحت تاثیر قرار دهد.

در ابتدا اسلام برای من بسیار جدید، متفاوت و قدرتمند بود. همچنین در جهات مختلف بسیار بیگانه بود و بسیار سخت فهم بود. در آن زمان من از جهات بسیاری روشن فکر بودم و از هر چیز تحمیلی و با تعصب بدون در نظر گرفتن نویسنده آن اجتناب می کردم. با گذشت زمان و افزایش دانسته های من از اسلام به تدریج به این نتیجه رسیدم  چیزی که در ظاهر به عنوان عقاید تعصب آمیز مذهبی شناخته می شود در واقع شیوه زندگی است که توسط خالق ما (یا اصطلاح عربی «دین» که از  خدا است) به ما مطرح شده است.

این شیوه زندگی که من بعدها فرا خواهم گرفت، راه درستی به سمت سعادت و رستگاری است. تنها راه نفسانی و سطحی از زندگی که جامعه و فرهنگ من ترویج می کند نیست. چه کسی بهتر از خالق حکیم می داند که بهترین روش زندگی برای انسان ها چیست؟

پس از اولین کلاس سیلات من در شهر نیویورک تا روز ۳۰ جولای ۱۹۹۹ که شهادتینم را گفتم من خودم را تحت آزمایشی قرار دادم که از دو تجربه بزرگ تشکیل شده بود. اول فرایند پرسش از فرهنگی که در آن رشد کرده بودم و دوم تلاش برای درک ماهیت حقیقی خدا و نقش دین در زندگی. این به آن اندازه که مردم فکر می کردند مشکل نبود. من در آمریکا بزرگ شدم. چیز زیادی نمی دانستم. در نتیجه یک استاد با استعداد و اطلاعات جهت توضیح حقیقت ارتباط برقرار کردم.

در فرهنگ آمریکایی ما به طور مداوم  را با ارضای نفس بمباران می شویم. اما خداوند تنها کسی که می تواند واقعیت را به ما ارائه کند و ما را به راه راست هدایت کند. بخش عظیمی از وقت من صرف پژوهش و کار کردن روی بیماریها و معضلات جامعه می گذرد. زمانی که  بیشتر درباره رابطه اسلام یاد گرفتم به این نتیجه رسیدم که بیماریهای اجتماعی به طور اولیه از رفتارهای ناسالم و رفتارهای اجتماعی ناکارآمد منشا می گیرد.

از آنجا که اسلام یک روش زندگی است که به طور کامل روی سالم ترین و مثبت ترین روش برای مدیریت کردن زندگی مان در هر زمینه تمرکز کرده است و همیشه همین گونه خواهد بود، تنها پاسخ درست در رابطه با معضلات اجتماعی را بیان می کند. با توجه به این ادراک، من نه تنها بر این موضوع مصمم شدم که اسلام برای زنگی روزمره من مناسب بود بلکه شروع به درک کردن این موضوع کردم که چرا با سایر مذهب ها متفاوت است. تنها اسلام، اطلاعات و راهنماییهایی برای تمام جنبه های زندگی ارائه می دهد. تنها اسلام راهی برای دستیابی به سلامتی و شادی در تمام ابعاد زندگی ارائه می دهد. (ابعاد فیزیکی، معنوی، ذهنی، مالی و غیره) تنها اسلام هدفی روشن برای زندگی به ما ارائه می کند.و تنها اسلام طریقه زندگی در  یک جامعه و مشارکت در آن را به ما نشان می دهد و فقط درباره شعار نمی دهد.

اسلام چیزی است که هر کسی به آن نیاز دارد و چیزی است که بسیاری از کسانی که آن را نیافته اند در جستجوی آن هستند. اسلام راهی است به سوی هدف، مراد، سلامتی و شادی زیرا اسلام راه مستقیمی به سوی منبع تمام قدرتی است که ما می توانیم به آن نیاز داشته باشیم یعنی الله. زمانی که من عملا مسلمان شدم به درستی متوجه چگونه احاطه پیدا کردن به روش زندگی شدم. دقیقا تمام چیزهایی که ما برای عمل کردن آموخته ایم یک هدف مشخص دارد – برای به یاد خدا بودن. این تنها نمایانگر درخشش کامل و الهی دین است. در آن روش زندگی است که می تواند به تو نشان دهد که چگونه خالق خود را به یاد بیاوری به آسانی سلام کردن بر کسی، لباس پوشیدن در صبح یا بیدار شدن از خواب. (ادامه دارد)

«رهیافتگان»
  • آزاده بوشهری
۰۶
مرداد


شهید حسین زارعی

  • آزاده بوشهری
۰۶
مرداد

شهید عبدالحسین اردشیری


‏‏شهید عبدالحسین اردشیری سال 1334 در محله ی سنگی بوشهر و در ‏خانواده ‏ای مذهبی به دنیا آمد. تحصیلات ابتدایی را در مدرسه فخرایی و دوره ی راهنمایی  را در مدرسه ی سعادت به پایان رساند. بعد از دوره ‏ی راهنمایی تحصیل  را ادامه نداد و به خدمت سربازی رفت.

‏در دوران انقلاب بسیار فعال بوده و در پخش اعلامیه های مربوط به حضرت امام (ره) و شرکت در راهپیمایی ها حضوری چشمگیر داشت. در زمان سقوط رژیم پهلوی و تسخیر پادگانها توسط مردم ، چند قبضه سلاح تهیه نموده و همراه دوستانش در مسجد توحید نگهبانی می دادند.

‏عبدالحسین از اعضای فعال شورا و بسیج و انجمن اسلامی مسجد توحید بوده و با شروع جنگ تحمیلی، دو بار از طریق ستاد جنگ های نامنظم عازم جبهه می گردد و در مرحله ی دوم اعزام، همراه با رزمندگان جنگهای نامنظم در عملیات شرکت نموده و درمورخ 1361/1/2 ‏در منطقه ی شوش و عملیات ‏فتح المبین به شهادت می رسد. روحش شاد و یادش گرامی باد



  • آزاده بوشهری
۰۶
مرداد


خاطرات خلبانان در دفاع مقدس:

14 مهر ماه 1361 که برای کمک به خلبانان پایگاه سوم شکاری در آن پایگاه حضور داشتم، ماموریت بمباران یک پادگان نیروی زمینی به لیدری احمد پاکروان در شرق عراق به ما محول شد. این عملیات بسیار خوب انجام گرفت و به هدف حدود هشتاد درصد خسارت وارد شد. بعد از عملیات برای فرار از دست سامانه پدافندی دشمن چند گردش شدید انجام دادم. به همین دلیل لیدر را گم کردم. در ارتفاع پایین خود را به مرز ایران رساندم. چون آمپر بنزین وضع بحرانی را نشان می داد شروع به اوج گیری کردم.

در نزدیکی پایگاه حالت اضطراری اعلام کرده و از برج اجازه نشستن فوری خواستم. موتور اول در لحظه تماس چرخ ها با اول باند و دومین موتور به علت نداشتن سوخت در انتهای باند خاموش و هواپیما همان جا متوقف شد.

نیروهای امداد پایگاه با گلایه از من پرسیدند چرا روی باند خاموش کرده ام؟ جواب دادم: «کار من نبوده، بنزین تمام شده». آن ها تا زمانی که نشان دهنده های سوخت را ندیدند این حرف را باور نکردند.

راوی: «یوسف سمندریان»
  • آزاده بوشهری
۰۶
مرداد


السلام ای خاکریز جبهه‌ها / نام سبز تو عزیز جبهه‌ها

السلام ای آتش خمپاره‌ها / السلام ای جسم پاره پاره‌ها

السلام ای عشق بازان صبور / السلام ای خاک گرم بدر و هور

روی خاک لاله‌ها پرپر شدند / بچه‌های کاروان بی ‌سر شدند

نام تو پر شور از نام شهید / سبز شد گام تو با گام شهید

آه اینجا خاک تو از یاد رفت / لحظه‌های پاک تو از یاد رفت

ما که غرق زندگانی بوده‌ایم / دور از بحر معانی بوده‌ایم

ما فقط بر سینه و سر می ‌زنیم / کاش روزی تا خدا پر می ‌زدیم

ما کجا آن خاک نورانی کجا / ما کجا آن دشت روحانی کجا

ما کجا و خیمه صحرا کجا / ما کجا و گریه شبها کجا

می ‌شود تا آسمان‌ ها پر کشید / می شود آیا شهادت را خرید

می ‌شود با هر شقایق راز گفت / بال و پر وا کرد و از پرواز گفت

عشق بیدار است پس بیدار شو / با شهیدان خدایی یار شو

آنچه می‌ بینید هرگز عشق نیست / حال می‌ گویم برایت عشق‌ چیست

عشق یعنی حاج همت ، باکری  / عشق یعنی  رستگار و باقری

عشق یعنی قاسم دهقان ما / عشق یعنی مصطفی چمران ما

عشق یعنی پر زدن با بردبار /  مصطفی گلگون ما شد روی دار

عشق یعنی چون علمدار شهید / عشق یعنی مثل عمار شهید

«شاعر ناشناس»

  • آزاده بوشهری
۰۶
مرداد


«ویدال ماروین گابریل» جوان ۲۲ ساله ای که قهرمان تکواندو فیلیپین و دانشجوی رشته هوا فضا است، همزمان با سالروز شهادت امام  جعفر صادق (علیه السلام)  با حضور در گلزار شهدای رشت و خواندن شهادتین به دین مبین اسلام و مذهب تشیع مشرف شد.

وی بعد از مسلمان شدن اسم علیرضا را برای خود انتخاب کرد. جوان فلیپینی در گفتگو با خبر نگار خبرگزاری صدا و سیما گفت: در نظر دارد بعد از بازگشت به فلیپین دین اسلام را در کشور خود  ترویج کند. ویدال ماروین گابریل افزود: از طریق مربی ورزشی ام که یک گیلانی است با دین اسلام آشنا شدم.

«رهیافتگان»
  • آزاده بوشهری
۰۵
مرداد


شهید اسماعیل رسول نژاد ریشهری

  • آزاده بوشهری
۰۵
مرداد


خاطرات پزشکان دوران دفاع مقدس:

سال 1359من هنوز در پل دختر بودم که به ما اطلاع دادند که پمپ بنزین پل زال مورد حمله هواپیماهای دشمن بعثی قرار گرفته و کلیه ماشین ها، اتوبوس ها و تریلرهائی که در صف بنزین بوده اند، آتش گرفته و از بین رفته و مسافران زیادی که از مناطق جنگی در حال فرار بوده اند، یا از بین رفته و یا به شدت سوخته اند. طولی نکشید که کلی ماشین مملو از بیمار و مصدوم به درمانگاه ما سرازیر شد و بیش از نیم ساعت طول نکشید که تمام درمانگاه و حتی جاده ترانزیت پر شد از مصدوم. هر ماشینی، یک عده مجروح آورده بود و ما مواجه شده بودیم با تعداد زیادی مجروح سوخته، تکه پاره شده و بد حال که رسیدگی به آنها در حد توان درمانگاه ما نبود.

واقعاً این جنایتی بود که در هیچ فرهنگی نمی گنجید. دو هواپیمای عراقی آمده بودند و علی رغم این که مشخص بود که آن منطقه یک منطقه نظامی نیست و مردم در صف انتظار در پمپ بنزین بودند اقدام به بمباران کرده بودند.

این اقدام دشمن یعنی چی؟ آن جا نه یک ضد هوائی بود و نه یک منطقه نظامی. آن ها، فقط مشتی مردم نگون بختی بودند که در اثر فشار بمباران ها و حملات دشمن به دنبال یافتن نقطه امنی کوچ می کردند.

از جمله صحنه های تکان دهنده ای که هرگز فراموش نمی کنم، دیدن مرد جوانی بود که بالای سر دو جسد ایستاده و گریه می کرد. شاید سنش 26 سال هم نبود. می زد توی سرش و زار زار می گریست. روبرویش جنازه زنی بود که سوخته بود و کاملاً سیاه شده و عین یک تکه ذغال شده بود و در بغلش یک بچه توپول موپل سفید و خوشگل بود که نسوخته بود.

من اول فکر کردم که او نمرده، چون هیچ جای بدنش اثری از سوختگی دیده نمی شد. این بچه در اثر استنشاق گازهای حاصل از آتش سوزی و دود خفه شده بود. او می گفت: من در منطقه موسیان یک نانوائی داشتم. وقتی دیدم عراقی ها نزدیک می شوند، زن و بچه ام را برداشتم و با وانتم راه افتادیم تا شاید جای امنی بیابیم.

«کتاب پرسه در دیارغریب»
  • آزاده بوشهری
۰۵
مرداد


مستیم ولی مست می موعودیم / هستیم چنین و از ازل هم بودیم

ما را چو عدو مور شمارد غم نیست / ما وارث مُلک وَلَد داوودیم

از نسل خلیلیم و تبر در دستیم / ما بت شکنان معبد نمرودیم

ما منتظریم کعبه روشن گردد / دیری است پی اجازت معبودیم

تا یار دو دست خویش بر پرده زند / ما شاهد آن طلیعه مشهودیم

یا رب نکند چشم ز ما بردارد / گر یار ز ما دور شود نابودیم

آدینه ز تقویم همه حذف شده است / از بس همگی در پی بیع و سودیم

کشکول زهیر از دو بیتی خالی است / درویش غزلسرای خاک آلودیم

«زهیر دهقانی آرانی»
  • آزاده بوشهری
۰۵
مرداد


لطفا خودتان را معرفی کنید.

اسم من سوزان است و ۳۱ سال دارم. در روستایی در انگلستان به دنیا آمدم. در یک خانواده دوست داشتنی به همراه یک خواهر کوچکتر بزرگ شدم. از ۱۶سالگی کار در شرکتی را شروع و به سختی کار کردم و به موقعیت شغلی فعلی خودم افتخار می کنم. برای اینکه در آینده معلم شوم، در ۱۹ سالگی به دانشگاه رفتم. هر چند در سال دوم به خاطر شغلم رهایش کردم.

لطفا بگویید چگونه با اسلام آشنا شدید؟

به خاطر پیشرفت هایی که در کارم داشتم، این فرصت به من داده شد که در سال ۲۰۱۳ به مدت یک سال به یک شهر بزرگتر در شمال لندن بروم. در روز اول کاری، متوجه شدم صدها نفر از نژادها، دینها و فرهنگهای مختلف برای من کار می کنند. همینطور متوجه شدم که اگر بخواهم با آنها ارتباط برقرار کنم و قدرت رهبری آنها را داشته باشم، نیاز دارم یک سری تحقیقاتی انجام دهم. اینجا بود که با اسلام آشنا شدم. به سرعت دوستان زیادی پیدا کردم و از آنها سوالات زیادی در مورد دینشان پرسیدم. هیچ کس مثل دوستان مسلمانم سوالات مرا به چالش نمی کشید. متوجه شدم مسلمانانی که با آنها کار می کنم بسیار به دین خود افتخار می کنند و یک جامعه بسیار صمیمی ای هستند. آنها از من دعوت کردند تا به طور عمیق تر در مورد مسیحیت مباحثه داشته باشیم که متاسفانه من خیلی نمی توانستم در مورد دینم حرف بزنم. در واقع آنها در مورد دین من بیشتر از من قادر به سخن گفتن بودند. هر قدر صمیمی تر می شدیم، سوالات و بحث های دوستانه بیشتری در مورد حقیقت دین اسلام می کردیم. هر روز در مورد حرف هایی که به من می زدند در اینترنت تحقیق می کردم تا نقصهایی از این دین پیدا کنم. با هر جوابی که به سراغشان می رفتم، جوابی برای آن داشتند. خیلی متعجب شدم که هیچ کدام از سوالهای من آنها را آشفته نمی کند. آنها کاملا مطمئن بودند که اسلام حقیقت است حتی اگر جواب کاملی به من نمی دادند، روز بعد با جوابی محکم و کامل بازمی گشتند.

چه چیز شما را به سمت اسلام کشاند؟ دقیقا چه چیز اسلام برای شما جذاب بود؟

بعد از ماه ها بحث در مورد دین ها، کم کم همه چیز برایم معنی خاصی گرفت. مثل یک اسفنج، همه چیز را جذب می کردم و مباحثه های ما ساعت ها طول می کشید. هر بار احساس می کردم تکه ی دیگری از پازل را پیدا کردم. فهمیدم چرا عشق من به خدا اینقدر زیاد و عبادات مسیحی من اینقدر ضعیف است. اسلام حقیقت بود و دیگر نمی خواستم منکرش شوم. شهادت دادن تنها کاری بود که باید می کردم. تا آنجایی که یادم هست، بسیار به خدا وصل بودم. از وقتی بسیار کوچک بودم با او صحبت می کردم و وقتی هم که بزرگ شدم این عادت را ترک نکردم، هر چند داستانهای انجیل و ارتباط آن با زندگی خودم را درک نمی کردم. از زمانی که شروع به یاد گرفتن اسلام کردم، همه چیز معنای خاصی به خود گرفت. لحظات بی شماری که هم از لحاظ احساسی و هم از لحاظ عقلی به زندگی قرن ۲۱ من ربط داشت. قرآن به من ربط داشت.

عکس العمل خانواده بعد از مسلمان شدن شما چه بود؟ با مردمی که شما را می شناختند، به مشکل برخوردید؟ دین همسر شما چیست؟

من در سال گذشته مباحثه های زیادی با والدینم داشتم و آنها مشکلی در این زمینه نداشتند، اما نگران این بودند که من از تصمیمی که گرفتم پشیمان شوم.  والدینم بعد از مسلمان شدنم مشکلی نداشتند فقط برخی جملات مانند اینکه «هیچ وقت گوشت حلال در این خانه سرو نمی شود» باعث می شد مادرم گلایه کند. هر زمان که فرصتی پیش می آمد در مورد اسلام با آن ها صحبت می کردم و خیلی جالب بود که دقیقا همان سوالات سطحی و خنده دار و سوء تفاهم هایی که من در اوایل یادگیری ام می پرسیدم، آنها از من می پرسیدند. بعد از این بحث ها و به دلیل تغییر رفتارم و تبدیل شدن به یک دختر نرم تر و دوست داشتنی تر، آنها تصمیم مرا پذیرفتند. بعد از دو سال قوی تر و محکم تر از گذشته من و تصمیمی که گرفتم را حمایت می کنند. دوستان زیادی را به خاطر اینکه دیگر علایق مشترکی نداریم از دست دادم. هر چند انسانهای زیادی هستند که می دانم همیشه کنارم می مانند، مهم نیست که در دادگاه زندگی چه حکمی برای من صادر شود. همسر من یک مسلمان کشمیری متولد انگلیس است و ما همیشه راهنمای یکدیگر در زمینه دینی هستیم.

به عقیده شما زیباترین آیه قرآن چیست؟ چرا؟

آیه الکرسی. این آیه اولین آیه ایست که یاد گرفتم و در قلبم نگه داشتم. قدرتی که این آیه دارد، همیشه باعث احساس امنیتم می شود و فکر می کنم که به وسیله الله محافظت می شوم.

عقیده شما راجع به حجاب چیست؟ آیا حجاب روی زندگی شخصی شما اثرگذار بوده است؟ فکر می کنید حجاب تنها مختص مردان است؟

بی صبرانه مشتاق بودم که حجابم را بپوشم. احساس نیاز به پوشش داشتم و حتی قبل از گفتن شهادتین، حجاب داشتن را با گذاشتن روسری بر سرم، در خانه تمرین می کردم. وقتی برای همیشه شروع به گذاشتن حجاب کردم، گاهی اوقات برایم سخت بود. فهمیدم دیگر هر جایی که قبلا عادت داشتم بروم، نمی توانستم بروم. هر جا که می رفتم، مردم به من زل میزدند. برخی از فامیل و دوستانم فکر می کردند من دیوانه شده ام که دوست دارم خودم را بپوشانم. چرا که فکر می کردند پوشیدن زیبایی زن اشتباه است. با این وجود هر روز حجابم را حفظ می کردم و زمانی که فواید پوشیدن حجاب را دیدم، بیشتر عاشقش شدم. احساس ملکه ای را داشتم که با تاجش بیرون می رود. به تمام خواهرانم توصیه می کنم که حجاب داشته باشند و ببینند پوشیده بودن چه حس قدرت بخشی است. به عقیده من حجاب مردان مودب بودن و پوشیدن چشمشان از خواهران مسلمانشان است.

چه حسی داشتید وقتی برای بار اول نماز خواندید؟ ۵ بار نماز خواندن در روز برای شما سخت نیست؟

من نماز خواندن را برای ماه رمضان اولم یاد گرفتم. علی رغم اینکه نمازم را کامل و خوب نخواندم، ولی ارتباطی با خدا حس کردم که این ارتباط را با هیچ کس نداشتم. بارها در نمازم به درگاه خدا گریه می کردم و همین باعث احساس آرامش در من می شد. ۵ بار نماز خواندن در روز برای من خیلی سخت بود، چرا که مرا از روند زندگی نرمال روزانه ام خارج می کرد. به عقیده من باید سخت تلاش کنیم که در این زندگی پر هیاهو، پایبند به این واجب باشیم. هر چند غیر ممکن نیست و آزمایشی برای وقف خودمان به الله است.

اگر بخواهید چند کلمه در مورد زیبایی های اسلام، حس آرامش و صلحی که در این دین به دست آورده اید بگویید، چه خواهید گفت؟

روزی که من شهادتین را گفتم، بزرگترین روز زندگی من بود. حقیقتا عقیده دارم، شروع زندگی من همان روز بود. الله مرا بخشید، بنابراین من هم توانستم خودم را ببخشم. مسلمان بودم حس غرور خاصی به من می دهد. این دین دیگر شخصیت و هویت من است. مردم قبل اینکه نام مرا بدانند، می دانند که من مسلمانم. اکنون زندگی ام معنای کاملی دارد. تمام آرزویی که دارم این است که والدین و خواهرم مانند من مسلمان شوند من اسلام را به آن ها نشان دهم، همانطور که برادران و خواهرانم راه را به من نشان دادند.

«رهیافتگان»
  • آزاده بوشهری