خاطره ای از شهید رضاعلی (خداخواست) شکریان
در چهارمین مرحله ای که خداخواست می خواست به جبهه برود، به او گفتم: «تو بمان تا در این مرحله من به جبهه بروم». چون مادرم خیلی دوست داشت که برای خداخواست همسری انتخاب کند. به هر حال از خانواده ای مذهبی و با تقوا، کسی را برای ایشان در نظر گرفتند و ازدواج شهید سر گرفت.
خاطرات پزشکان دوران دفاع مقدس
یکی از بیمارستانهائی که در زیر زمین ساخته شده بود، واقعاً جالب بود و بسیار مجهز و الان هم پس از گذشت سالها مایلم آن را دوباره ببینم و امیدوارم که آن را به عنوان یکی از شاهکارهای دفاع مقدس و توانائی مهندسان وطن در ساخت چنین بیمارستانی حفظ کرده باشند.
در اورژانس آن بیمارستان مشغول خدمت بودم که مجروحی را روی برانکارد آوردند و تحویل من دادند. رانش سوراخ شده بود و خون از رانش فواره می زد. شلوار پای مجروح را پائین کشیدم. در ناحیه ران این رزمنده، وریدفمورال و یا شریان سوراخ شده بود و به همین دلیل خون فوران می زد. شلوارش را در آوردیم تا برای عمل آماده شود.
با دیدن پای دیگرش که مصنوعی بود، شوکه شدم. برای مدتی به دیوار تکیه کردم و در حالت بهت خاصی فرو رفتم. مگر می شود این همه ایثار و از خود گذشتگی را باور کرد. پای دیگرش در عملیات قبلی تیر خورده و آن را قطع کرده بودند و با پای مصنوعی به جبهه باز گشته بود. او مرتباً التماس می کرد که پایش را قطع نکنیم. او پایش را برای ادامه زندگی نمی خواست، بلکه اصرارش برای این بود که بتواند دوباره به جبهه برگردد.
«کتاب پرسه در دیارغریب»
ای کاش می شد ببوسم، هر ذره از پیکرت را / یا بار دیگر ببینم، آن خندهی آخرت را
ای کاش در فرصت درد، می ریخت برگ نگاهم / تا دل در آتش ببیند، آن صورت پرپرت را
ای کاش خورشید اشکت در یک غروب دل انگیز / تصویر میکرد یک بار چشمان آبی ترت را
یا یک پرستوی عاشق، از مرز سرخ شلمچه / بر بال می بست روزی، آیینهی سنگرت را
افسوس در مرز دریا، آتش گرفتی و اکنون / آوردهاند از برایم، یک مشت خاکسرت را
به یک غزل اشک امشب، در انتظارت نشستم / شاید به من هدیه دادی، یک برگ از دفترت را
«صغری سلمانی نژاد»
برای مطالعه «اشعار شهادت» لطفاً اینجا را کلیک کنید.
حدود ۷ میلیون مسلمان در آمریکا زندگی میکنند و بنا بر گزارش گروه سیاست خارجی، اسلام دومین دین بزرگ و پر سرعتترین دین در حال رشد در جهان است. انجمن مستندات اطلاعات دینی آمریکا نیز از حضور حدود ۴ هزار مسلمان در ایالت میسیسیپی خبر میدهد. یکی از مسلمانان میسیسیپی «آوریل فولر» است، دختری که مسیحی بوده و پس از تشرف به اسلام، آرامشی خاص را در این دین میبیند.
خاطره ای از شهید رضاعلی (خداخواست) شکریان
با خداخواست در راهنمایی و رانندگی ثبت نام کردیم و گواهینامه گرفتیم و پس از مدتی در تعلیمات رانندگی شروع به کار کردیم. آن موقع روزی ۱۵ تومان به ما می دادند. البته مزد اصلی ما ۲۰ تومان بود ولی 5 تومان آن را بخاطر ماشین و نصب تابلو کم می کردند. من و خداخواست حدود سه سال در تعلیمات رانندگی به عنوان مربی کار کردیم تا اینکه سال ۱۳۵۹ از راه رسید و حرکتهای انقلاب در بوشهر با تظاهرات پی در پی مردم، سرعت بیشتری به خود گرفت.
خاطرات دفاع مقدس
معمولاً در خط کانال هایی برای تردد نیروها حفر می شد. آن روز بعد از یک درگیری طاقت فرسا در هنگام عبور از داخل کانال متوجه شدم که یکی از برادران رزمنده سرش را بین دو زانو گذاشته بود.
به نظرم خواب آمد. دستی به روی شانه اش زدم و چند مرتبه گفتم: «برادر بلند شو، این جا جای خواب نیست». جوابی نداد، فکر کردم او باید چه قدر خسته شده باشد که صدای من را متوجه نمی شود.
خواستم او را به پشت برگردانم تا راحت تر بخوابد. وقتی سرش را بلند کردم ناگهان خون پر فشاری از ناحیه گلویش به بیرون پاشید. گلوله دقیقاً به گلویش اصابت کرده بود. چشم هایش نیمه باز بود و به من نگاه می کرد. او هنوز داشت جان می داد. آخرین صدای نفس کشیدنش را شنیدم. از ترس چند قدم به عقب برداشتم، او پیش خدا رفت اما هنوز صدای آخرین نفس کشیدنش در ذهنم باقی مانده است.
«کتاب سفر عشق»
برای مطالعه خاطرات «دفاع مقدس» لطفاً اینجا را کلیک کنید.
همه ما آرزو داریم جامعه ای عفیف و عاری از هر گونه بی حیایی داشته باشیم. اما جالب اینجاست که اکثریت قریب به اتفاق مردم، تنها راه ایجاد چنین حالتی را حفظ حجاب توسط زنان دانسته و حجاب را تولید کننده انحصاری عفاف می دانیم. غافل از آن که حجاب که قرار است محافظ عفاف باشد خود نیاز به محافظت و نگهداری دارد و اگر پشتوانه های حجاب تولید نشوند و در جامعه وجود نداشته باشند، دیگر حجابی نخواهد بود که بتواند سطح عفاف را در جامعه گسترش دهد.