شهدای بوشهر

Memories of Bushir Martyrs

شهدای بوشهر

Memories of Bushir Martyrs

شهدای بوشهر

سردار جنگهای نامنظم شهید علیرضا ماهینی

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین نظرات

۲۵ مطلب با موضوع «خاطرات دفاع مقدس» ثبت شده است

۰۶
آذر

عملیات کربلای 5

 

ساعات اول عملیات کربلای 5 بود. افراد گروه تخریب مین های زیر آب را خنثی می کردند. عراق قبل از پر آب کردن کانال، میدان مین وسیعی آن جا کار گذاشته بود.

وجود آب مانع کار گروه تخریب بود. یک باره یکی از جوانان خود را به روی مین ها انداخت و با از دست دادن یک پا، معبری را باز کرد. سپس با تلاش بسیار خود را کنار کشید تا خط شکنان از معبر باز شده عبور کنند.

یکی دیگر از نیروها در کنارش نشست و پرسید: «کمک می خواهی؟». بسیجی آرام پاسخ داد: «شما که تا این جا آمدید، حیف است که ادامه ندهید بروید و خط را بشکنید». پسرک آرام عبور خط شکنان را می نگریست...

«کتاب شب های قدر کربلای 5»

 

برای مطالعه «خاطرات دفاع مقدس» لطفاً اینجا را کلیک کنید.

  • آزاده بوشهری
۲۹
آبان

دفاع مقدس

 

بغضم گرفته بود، با قطرات اشک من دانه های برف از پشت شیشه شبیه قطرات باران می شد. در حال خودم بودم که سنگینی دستی را روی شانه هایم احساس کردم. برگشته و دیدم قاسم در حال خندیدن است. بغضم ترکید، سر بر روی شانه های قاسم گذاشتم و های های گریه کردم...

  • آزاده بوشهری
۱۵
آبان

دفاع مقدس

 

خاطرات دفاع مقدس

با شنیدن خبر تجمع نیروهای ضد انقلاب در روستا، خود را به محل رساندیم. پس از محاصره منتظر شروع درگیری شدیم. با تدبیر حاج حسین توپ 75 را جهت انهدام محل تجمع دشمن آماده کردم. پس از دو بار شلیک خانه بر سر آنها خراب شد...

  • آزاده بوشهری
۱۱
آبان

هلیکوپتر عراقی

 

خاطرات دفاع مقدس

هلی کوپتر عراقی کمی دورتر از ما به زمین نشست و سربازان بعثی نیروهای ما را که حالا اسیر شده بودند، سوار هلی کوپتر می کردند. من مجروح روی زمین افتاده بودم، درد جانکاهی داشتم. تصمیم گرفتم خود را به هر زحمتی شده به هلی کوپتر برسانم تا از این درد نجات پیدا کنم هر چند که درد اسارت درد سختی است...

  • آزاده بوشهری
۰۳
آبان

اسیران عراقی

 

خاطرات دفاع مقدس

نیروهای عراقی موقع عقب ‌نشینی در همه‌ جای شهر و اطراف آن پراکنده شدند. به هر جا سرک می کشیدیم با نیروهای عراقی مواجه می‌شدیم. دو نفر از افراد ما با اصابت ترکش خمپاره مجروح شدند. جراحت آنها سطحی نبود اما آن ‌قدر هم عمیق نبود که خطر جانی داشته باشد...

  • آزاده بوشهری
۲۷
مهر

شهیدان دفاع مقدس

 

خاطرات دفاع مقدس

تا مرا دید اشک در چشمانش حلقه زد. پسرش را خوب شناخته بود. گفت: «پیکرش بدون سر به خاک سپرده شد». گفتم: «به دقیقه نکشید، با ترکش توپ سر و گردنش به کلی جدا شد، پیدا هم نشد». گفت: «خواسته و دعای همیشگی محمدعلی همین بود، حتی توی وصیت نامه اش نوشته بود: «اللهم انی اسئلک الراحة عند الموت»، خدایا جان دادن راحتی را نصیبم کن».

آهی کشید و زیر لب چیزی زمزمه کرد که من نفهمیدم. پرسیدم: «محمدعلی مصطفایی چند سالش بود؟». گفت: «چهارده سال».

«کتاب چیدن سپیده دم»

 

برای مطالعه «خاطرات دفاع مقدس» لطفاً اینجا را کلیک کنید.

  • آزاده بوشهری
۲۴
مهر

حرم امام حسین (علیه السلام)

 

خاطرات دفاع مقدس

در لحظات اولیه مرحله سوم عملیات بیت المقدس یکی از بچه های گردان مجروح شد. در تاریکی شب فریاد زد: «شما را به خدا مرا رو به قبله خاک کنید تا دم آخر سلامی و نمازی داشته باشم»...

  • آزاده بوشهری
۲۰
مهر

حرم امام حسین (علیه السلام)

 

خاطرات دفاع مقدس

هنگام خاکسپاری یکی از شهدای شهر مشهد، موقع دفن هر چه سعی کردند دست شهید را که به احترام روی سینه اش گذاشته شده بود، به حالت عادی بازگردانند و زیر بدن او در قبر قرار دهند، نتوانستند.

دوستانش گفتند: او در موقع شهادت دستش را به حالت احترام به سینه خود گذاشته و گفته: «السلام علیک یا اباعبدالله (علیه السلام)». دست بر سینه او باقی ماند و او را همان طور به خاک سپردند تا در روز محشر دست بر سینه در مقابل مولای عشق ظاهر شود.

«کتاب سفر عشق»

 

برای مطالعه «خاطرات دفاع مقدس» لطفاً اینجا را کلیک کنید.

  • آزاده بوشهری
۱۶
مهر

شیخ یونس

 

خاطرات دفاع مقدس

بهار سال 65 بود. سالی جدید آغاز شد و مثل سنت همه ی ایرانیان من هم با خرید یک جعبه شیرینی به دیدن استاد خطاطی ام شیخ یونس رفتم. بعد از احوال پرسی و روبوسی در حال چای خوردن متوجه شدم که یونس در حال نوشتن اعلامیه ای است که محتوی آن خبر مرگ شخصی را می داد...

  • آزاده بوشهری
۱۳
مهر

خاطرات دفاع مقدس

وقتی علی ابراهیمی در عملیات کربلای 5 با ترکش خمپاره به شهادت رسید، جنازه اش را به قرارگاه بردیم و از آن جا با چند برادر دیگر، عقب ماشین گذاشتیم تا به مشهد بیاوریم...

  • آزاده بوشهری