شهدای بوشهر

Memories of Bushir Martyrs

شهدای بوشهر

Memories of Bushir Martyrs

شهدای بوشهر

سردار جنگهای نامنظم شهید علیرضا ماهینی

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین نظرات

۳۲ مطلب با موضوع «خاطرات شهید علیرضا ماهینی» ثبت شده است

۲۸
مهر

شهید علیرضا ماهینی

خاطرات سردار شهید علیرضا ماهینی (قسمت سی و دوم)

تانکی که داشت به سمت ما شلیک می کرد با آر.پی.جی علیرضا که برای ما قابل رویت نبود، مورد هدف قرار گرفت. البته اولین آر.پی.جی که شلیک کرد به تانک نخورد، دومین گلوله ای که به سمت تانک شلیک کرد، تانک خفه شد...

  • آزاده بوشهری
۲۷
مهر

شهید علیرضا ماهینی

خاطرات سردار شهید علیرضا ماهینی (قسمت سی و یکم)

وقتی به بالای تپه شحیطیه رسیدیم و مستقر شدیم، تازه هوا داشت روشن می شد. تپه های شحیطیه به قول شهید چمران، کلید منطقه بود. از وسط عراقی ها عبور کردیم و آمدیم بالای تپه ها، هر چه گشتیم اثری از عراقی ها ندیدم. علیرضا به یکی از بچه ها گفت: «تماس برقرار کن و گرایی از آنها بگیر»... 

  • آزاده بوشهری
۲۶
مهر

شهید علیرضا ماهینیخاطرات سردار شهید علیرضا ماهینی (قسمت سیم)

در سال ۱۳۵۹ با علیرضا آشنا شدم. در منطقه سوسنگرد و در روستای عباسی، منطقه ای بود که دشمن از آن نقطه، شهر اهواز را زیر آتش توپ و خمپاره گرفته بود. به همین دلیل شهید چمران از این بابت خیلی ناراحت بود و می خواست به هر نحو ممکن عراق را به عقب براند تا شهر اهواز از زیر آتش دشمن خارج شود....

  • آزاده بوشهری
۲۵
مهر

شهید علیرضا ماهینیخاطرات سردار شهید علیرضا ماهینی (قسمت بیست و نهم)

وقتی به خط چزابه «تبه نبعه» رسیدیم تعداد زیادی شهید روی زمین افتاده بودند. خدا می داند با دیدن این صحنه ها حالمان دگرگون شد. علیرضا به عنوان فرمانده، خط مقدم را کنترل می کرد. علیرضا و برادر دیگری پشت ماشین سوخته عراقی ها در سر کانال کمین می کردند، به عنوان شکارچی منتظر می ماندند، به محض پیدا شدن نفری از دشمن آن را هدف قرار می دادند...

یک روز ساعت 11/5 ظهر از سنگر بیرون آمدم. سنگر من بالای سنگر تدارکارت قرار داشت. علیرضا را بیشتر طرف سنگر تدارکات می دیدیم، چون آنجا تجمع می کردند و پزشکی برای مداوای مجروحین می آمد و آنها را به عقب انتقال می دادند. از سنگر پایین آمدم، آتش دشمن مثل بارون می آمد.

در همین حین ماشین لانکروز نهار بچه ها را آورده بود. بچه ها سریع آمدند و غذاها را پایین آوردند. ناگهان خمپاره 60 آمد و ۸ تا از بچه ها مجروح شدند و تنها بنده از میان آنها سالم ماندم. با کمک علیرضا و سایرین، مجروحین را با لانکروز به عقب فرستادیم.

با این اتفاق، علیرضا با صدای بلند خطاب به نیروها گفت: «همگی به سنگرهایتان بروید و بجز سنگر در جای دیگری نباشید، دشمن با تسلطی که دارد یکی یکی ما را می زند». نهار پر از تیر و ترکش را آوردند، همگی به سنگرها رفتیم. علیرضا خودش نهار را از سنگر ما شروع کرد به تقسیم کردن.

نهارمان را داخل نصف نانی ریخته بودند و مثل ساندویج پیچیده و به دست ما داد و گفت: «مراقب باشید و از سنگر بیرون نیایید». شاید حدود یک متر تا یک متر و نیم که از سنگر ما جدا شد، خمپاره ۱۲۰ فرود آمد و علیرضا به شهادت رسید. موج انفجار حاصل از آن خمپاره، گونیهای سنگرمان را پایین ریخت. از شدت موج گرفتگی حالی به من دست داد که تا وقتی علیرضا را پایین و داخل سنگر اجتماعی بردند، نتوانستم تکان بخورم.

«یکی از همرزمان سردار شهید علیرضا ماهینی»

 

برای مطالعه «خاطرات شهید ماهینی» لطفاً اینجا را کلیک کنید.

 

  • آزاده بوشهری
۲۴
مهر

شهید علیرضا ماهینی

خاطرات سردار شهید علیرضا ماهینی (قسمت بیست و هشتم)

شب ۲۲ بهمن سال 1360 ساعت حدوداً ۱۲ شب بود که صدای هلهله عراقیها بلند شد. این هلهله ها برای ترساندن نیروهای ما بود، ولی از آنجایی که بچه ها توکلشان به خدا بود، عوض این که بترسند، هوشیار می شدند و برای درگیری با دشمن در سنگر آماده نشسته و منتظر فرمان فرماندهی خود بودند...

  • آزاده بوشهری
۲۳
مهر

شهید علیرضا ماهینی

خاطرات سردار شهید علیرضا ماهینی (قسمت بیست و هفتم)

در منطقه ای به نام «طراح» در اوایل تیر ماه 1360 مستقر شده بودیم. فاصله ما تا دشمن ۱۲۰۰ متر بود، قرار بود در آنجا عملیات کنیم. میدان مین چند سال قبل در مسیرمان قرار داشت که در اوایل جنگ در آن مین کار گذاشته بودند. برای انجام این عملیات، کارشناسان مختلفی آمدند و اکثر آنها در این که میدان را با اژدر بنگال (نوعی سلاح) باز کنند، متفق القول بودند، ولی علیرضا نظر دیگری داشت...

  • آزاده بوشهری
۲۲
مهر

شهید علیرضا ماهینیخاطرات سردار شهید علیرضا ماهینی (قسمت بیست و ششم)

در اواخر اردیبهشت ۱۳۹۰ پس از طی ۹ تا ۱۰ کیلومتر پیاده روی به دشمن رسیدیم. تعداد نفراتی که برای فتح تپه شیحیطیه در نظر گرفته بودند ۳۳ نفر بودند که از این نفرات ۵ الی 6 نفر از نیروهای تهرانی و قمی بودند و به دلیل فضایل اخلاقی علیرضا، حاضر نبودند از گروه بچه های بوشهر جدا شوند....

  • آزاده بوشهری
۲۱
مهر

شهید علیرضا ماهینی

خاطرات سردار شهید علیرضا ماهینی (قسمت بیست و پنجم)

علیرضا برای شناسایی ها حتماً باید خودش حضور می یافت. اگر صبح زود به شناسایی رفته بود و قرار می شد که شب نیز به شناسایی بروند، با تمام خستگی های صبح، باز مصمم بود که شب هم به شناسایی برود...

  • آزاده بوشهری
۲۰
مهر

شهید علیرضا ماهینیخاطرات سردار شهید علیرضا ماهینی (قسمت بیست و چهارم)

یک شب با علیرضا به شناسایی رفتم. اولین شناسایی بود که من با ایشان می رفتم. از طرف روستای بیت ناجی و خط دهلاویه حرکت کردیم. در جایی قرار گرفتیم که آنها برای یادداشت مواضع و سنگرهای دشمن، باید از ما فاصله می گرفتند. حقیقتاً در آن زمان بدلیل کمی سن و سال بودن، می ترسیدم...

  • آزاده بوشهری
۱۹
مهر

شهید علیرضا ماهینیخاطرات سردار شهید علیرضا ماهینی (قسمت بیست و سوم)

علیرضا نسبت به شناساییها حساسیت عجیبی داشت. هم در انتخاب افراد و هم در سایر مراحل شناساییها شرکت می کرد تا اطلاعاتی که از دشمن بعثی به دست می آمد هیچ ابهامی در آن نباشد. چون نیروهایش را خیلی دوست می داشت و می خواست ماموریتها را هم به نحو احسن انجام دهد...

  • آزاده بوشهری