شهدای بوشهر

Memories of Bushir Martyrs

شهدای بوشهر

Memories of Bushir Martyrs

شهدای بوشهر

سردار جنگهای نامنظم شهید علیرضا ماهینی

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین نظرات

۷ مطلب با موضوع «خاطرات همسران شهدا :: بوشهر» ثبت شده است

۲۵
آبان

شهید مسعود خلعتی(قسمت ششم)

مسعود به اتفاق دوستانش که جمعاً سی و یک نفر بودند، به همراه کشتی تدارکاتی «ایران اجر» برای ماموریت به طرف آب های دریای عمان حرکت می کنند. ‏او شب شهادتش به دوستانش گفته بود: «می خواهم غسل شهادت کنم، چرا که ندایی درونی به من می گوید که کشته می شوم». در روز سی و یکم شهریور ماه سال 1366، دو سه روز بعد از اینکه رفتنش گذشت، سه بالگرد آمریکایی به آنها حمله ور می شوند. آنان که هیچ گونه وسیله ی دفاعی در کشتی برای مقابله نداشتند، با شلیک بالگردها، تعداد زیادی از آن عزیزان زخمی می شوند و مسعود اقدام به نجاتشان می کند... 

  • آزاده بوشهری
۲۴
آبان

شهید مسعود خلعتی(قسمت پنجم)

‏‏روز آخر که در جبهه بودیم، با ساک دستی از خانه گلی بیرون می آمدیم. به محض این که پایمان را از در بیرون گذاشتیم، در چند متریمان شعله هایی به صورت خطی راست و موازی با ما در جلوی چشمانمان (به همراه غرش انفجار) نمایان شد، به طوری که حرارت آن تن را می سوزاند. مسعود مرا به داخل کشاند. بعد از دقایقی که بیرون آمدیم زمین سوخته و شعله ها خاموش شده بودند...

  • آزاده بوشهری
۲۳
آبان

شهید مسعود خلعتی(قسمت چهارم)

مسعود شب های جمعه بچه ها را به خواندن دعای کمیل دعوت می کرد. همه مشتاق بودند، روشنایی سنگر تنها یک شمع بود و در دل تاریکی صدای ضجه و ناله های جانسوز بچه ها غوغایی به پا می کرد و آن چنان محفل نورانی به پا می شد که قلم ناچیز من قادر به بیان آن همه احساسات نخواهد بود...

  • آزاده بوشهری
۲۲
آبان

شهید مسعود خلعتی(قسمت سوم)

پدافند بر روی تپه ای قرار داشت که در کنارش سنگری ساخته شده بود. تقریباً در 200 ‏متری تپه، خانه ای گلی بود که من آن جا را با همه ی مخروبه بودنش، برای سکونت انتخاب کردم. خرمشهر در تصرف عراقی ها بود و ما کمتر از 10 کیلومتر با آنها فاصله داشتیم. شبها آسمان آبادان و خرمشهر هرگز تاریک نبود. شعله های آتش شلیک توپ ها، خمپارها، پدافندها، خمسه خمسه ها و بمب های خوشه ای آسمان را چراغانی می ساخت. به قول مسعود ما هر شب جشن داریم و آسمان جرقه باران است... 

  • آزاده بوشهری
۲۱
آبان

شهید مسعود خلعتی(قسمت دوم)

روزی که شهر (آبادان) را ترک می کردیم (نهم ‏مهرماه سال 59) همه در حال فرار بودند. زن و  بچه ها از شهر خارج می شدند و مردها برای دفاع می ماندند.

آبادان زیر آتش سنگین توپخانه ی عراق قرار داشت. خمپاره ها یکی بعد از دیگری فرود می آمدند. سوتی کشدار و پس از آن انفجار مهیب، با هر انفجار خانه ای ویران می شد و عده ای زن و بچه ی بی گناه به شهادت می رسیدند و در زیر خروارها خاک مدفون می شدند....

  • آزاده بوشهری
۲۰
آبان

شهید مسعود خلعتی


(قسمت اول)

 همراه مسعود به بندر انزلی رفتم و او از همان جا به جبهه های جنوب اعزام شد. ‏حدوداً چهار ماهی که گذشت به بندرعباس منتقل شدیم و او مجدداً از آن جا هم  روانه ی جبهه ی آبادان گردید.  پس از دو ماه به من تلفن زد و گفت: «می خوای بیایی آبادان؟». من که سر از پا نمی شناختم، به مسعود پاسخ مثبت دادم و به همراه برادر شوهرم به آبادان رفتم...

  • آزاده بوشهری
۱۶
آبان

شهید مبارک جمالیحدوداً هفده هجده ساله بودم که با مبارک ازدواج کردم. او با اخلاق و ‏رفتاری که داشت در دل همه جا گرفته بود. یادم می آید که یک شب در خواب حضرت امام (ره) را دیدم که چهار متر پارچه به تعداد از خانواده های شهدا و یک پاکت سربسته به من اهدا کردند.

وقتی از خواب بیدار شدم، حدس زدم که همسرم در آینده شهید خواهد شد. این خواب را تقریباً یک هفته قبل از دومین مرحله اعزام شوهرم به جبهه دیدم. او دوازده روز بعد از دومین مرحله اعزام به جبهه، به شهادت رسید.

راوی: «همسر شهید مبارک جمالی»

  • آزاده بوشهری