یکی از خاطرات بسیار شیرینی که برای خودم عبرت انگیز و آموزنده بود این بود که یک شب ساعت 2 بامداد، به من اطلاع دادند که مجروحی در اورژانس هست. حالا شما فکر می کنید مجروح را چگونه می آوردند؟ فکر می کنید آمبولانسی بود، وسیله ای بود؟ نه، بچه ها مجروح را روی کول می آوردند. این قدر جبهه نزدیک بود که با همان وضع، مجروح را به بیمارستان آورده بودند....