شهدای بوشهر

Memories of Bushir Martyrs

شهدای بوشهر

Memories of Bushir Martyrs

شهدای بوشهر

سردار جنگهای نامنظم شهید علیرضا ماهینی

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین نظرات

۲۵ مطلب با موضوع «خاطرات پزشکان» ثبت شده است

۰۷
آذر

جانبازان

 

یکی از خاطرات بسیار شیرینی که برای خودم عبرت انگیز و آموزنده بود این بود که یک شب ساعت 2 بامداد، به من اطلاع دادند که مجروحی در اورژانس هست. حالا شما فکر می کنید مجروح را چگونه می آوردند؟ فکر می کنید آمبولانسی بود، وسیله ای بود؟ نه، بچه ها مجروح را روی کول می آوردند. این قدر جبهه نزدیک بود که با همان وضع، مجروح را به بیمارستان آورده بودند....

  • آزاده بوشهری
۳۰
آبان

جانبازان

 

در یکی از عملیات جنوب و در یک بعد از ظهر گرم که آتش از زمین و هوا به همراه گلوله های آتشین می رباید، مجروحی را آوردند که شما مجسم کنید که یک ترکش توپ به صورتش خورده بود که به اندازه نصف یک کله قند بود...

  • آزاده بوشهری
۱۷
آبان

جانبازان جنگ تحمیلی

 

یک روز رزمنده ای را آوردند که ترکش خمپاره از پشتش رفته بود توی شکمش و خون ریزی حاد شکم داشت و من هی اصرار می کردم: «برای عمل آماده شو، توی شکمت پر از خونه، باید روبراهت کنم» و او اصرار داشت که توی شکمم را همین طوری بدوز، چون بچه ها به من نیاز دارند و باید هر چه زودتر برگردم...

  • آزاده بوشهری
۰۶
آبان

شهید

 

خاطرات پزشکان دفاع مقدس

زمانی که به دریاچه زریوار رفته بودیم، مجروحین زیادی می آوردند. مجروح بود که پشت مجروح می آوردند. دم در اورژانس یک سری شهید، یک سری مجروح و یک سری هم که حالشان زیاد بد نبود، کنار هم روی زمین قطار کرده بودند...

  • آزاده بوشهری
۲۹
مهر

جانبازان
 

خاطرات پزشکان دفاع مقدس

یک مجروح جنگی داشتم که چهار ماه توی بیمارستان شهدای تجریش بود. دو تا رانش و دو تا ساقش شکسته بود. دیواره شکم اصلاً نداشت و روده هایش را هر روز می دیدم. خانواده هم مرتب برای بهبودی او متوسل می شدند. یک روز مادر این مریض آمد و گفت: «آقای دکتر ما امشب برای پسرمان مراسمی داریم و قرار است که شفای او را از یک پیر دیر بگیریم، تو هم اگر بیائی بد نیست»...

  • آزاده بوشهری
۲۵
مهر

جانبازان جنگ تحمیلی

 

خاطرات پزشکان دوران دفاع مقدس

در اورژانس جوانی را آورده بودند که گلویش مجروح شده بود. این زخم، زخم چاقو یا سرنیزه بود، وقتی از خط مقدم او را آوردند لوله ای در نایش تعبیه کرده بودند تا بتواند نفس بکشد...

  • آزاده بوشهری
۲۲
مهر

مجروح جنگی

 

خاطرات پزشکان دفاع مقدس

جوانی از اهالی آبادان را آورده بودند، با زیرپوش سفید. اسمش دقیقاً یادم هست، حیدری بود و خمپاره خورده بود. کاملاً به هوش بود و پای راستش از زیر زانو قطع شده بود و با یک پوست به بدنش وصل بود...

  • آزاده بوشهری
۱۷
مهر

مجروحین جنگ تحمیلی

 

خاطرات پزشکان دفاع مقدس

سربازی داشتیم به نام بابائی که خدا هر جا هست حفظش کند. سرباز تنومندی بود و فداکاریهای زیادی انجام داده بود، ضمن اینکه تازه نامزد کرده بود. در زمانی که وضع جبهه کمی آرام بود، از من مرخصی گرفت و رفت تا نامزدش را ببیند، ولی بعد از مدت بسیار کوتاهی برگشت...

  • آزاده بوشهری
۱۴
مهر

اسیر عراقی

 

خاطرات پزشکان دفاع مقدس

آن روز تعداد زیادی مجروح آوردند و اعمال جراحی ما از ساعت 9 صبح شروع شد. چند جراح بودیم که پشت سر هم اعمال مختلف جراحی را انجام می دادیم. مشکل عمده ای که داشتیم کمبود خون بود، چون در طول روز تعداد بسیار زیادی کیسه خون مصرف می شد...

  • آزاده بوشهری
۱۱
مهر

خاطرات پزشکان دوران دفاع مقدس

دو اطاق عمل فعال داشتیم که در هر اطاق چهار تخت تعبیه شده بود. به مجرد خالی شدن یکی از تختها، دکتر چمران به اطاق عمل منتقل شد و دکتر دوائی، عمل ایشان را به عهده گرفت...

  • آزاده بوشهری