شهدای بوشهر

Memories of Bushir Martyrs

شهدای بوشهر

Memories of Bushir Martyrs

شهدای بوشهر

سردار جنگهای نامنظم شهید علیرضا ماهینی

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین نظرات

آقایان به حرمت چادرم به من نزدیک نشدند

پنجشنبه, ۲ آذر ۱۳۹۶، ۰۳:۰۵ ق.ظ

حجاب

 

۱۱ ساله که بودم، هر گاه به همراه پدر و مادرم آماده رفتن به بیرون می شدیم، زودتر از مادر مهربانم حاضر می شدم. به بهانه کمک، لباسهای مادرم را از رخت آویز بر می داشتم و به دستش می دادم و تا مادرم حاضر شود، چادرش را سر می کردم و در شیشه درِ ورودیمان که به نظرم بزرگترین آینه ی منزلمان بود، خودم را چپ و راست ور انداز می کردم....

تا مادرم بیاید کلی با خودم خوش بودم، ذوق می کردم. اینکه مادرم گاهی به خاطر خاکی شدن چادرش دعوایم می کرد، درست…. اما لذت بخش بود نگاه های مهربان و افتخار کننده پدرم که گاهی زیر چشمی می دیدمش.

و این ادامه داشت تا امام رضا (علیه السلام) دعوتمان کرد برای زیارت، برای اولین بار آنجا چادر مشکی خودم را سرم کردم، حس فوق العاده ای داشتم. احساس می کردم بزرگ شده ام، برای خودم ابهتی داشتم و البته دارم، همیشه بزرگتر و پخته تر از چیزی که هستم نشانم می دهد.

لذت بخش بود اینکه همسایه ها با دیدی فوق العاده مثبت به من نگاه می کنند، نگاهی که به دختر همسایه مان که ۶ سالی هم از من بزرگتر بود و پوششی، فقط کمی متفاوت تر داشت، نداشتند و حتی لذت بخش بود وقتی در یخبندان زمستان آن سالها زمین خوردم. آقایان به حرمت چادرم به من نزدیک نشدند و راهنمای خانم های اطراف بودند برای کمک کردنم و خودم روی پا ایستادم (بر خلاف برخی دوستان مانتویی ام که حتی توسط دیگران تمسخر هم شده بودند).

آری لذت بخش است که در جامعه احترام داشته باشی که کسی نتواند حتی چپ نگاهت کند که در ارتباط هایت به چشم یک انسان محترم مشتاقت باشند. به خاطر افکارت، شخصیتت و توانایی هایت، نه به خاطر زن بودنت، حتی اگر تمام استعدادهای دنیا را داشته باشی.

و انتظار جامعه از من همان است که چادرم به من داده. حیا، عفت و عزت، آری عزت و چادر تاج بندگی من است و امروز لذت می برم که می فهمم چادرم را، نه بخاطر نگاه همسایه ها و اطرافیان، نه حتی به خاطر نگاه های مهربان پدرم، بلکه فقط و فقط به خاطر اینکه دستور محبت آمیز خالقم به من است. خالقی که ایمان دارم به مدیر و مدبر بودنش. خالقی که یقین دارم به علمش، به وعده اش، به عظمت، رحمانیت و رحیم بودنش و همین ها لذت بخش تر می کند چادر سیاهم را در گرمای تابستان…. حتی در ماه مبارک رمضان...

«چادری ها»

 

برای مطالعه داستان «حجاب» لطفاً اینجا را کلیک کنید.

  • آزاده بوشهری

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی