شهدای بوشهر

Memories of Bushir Martyrs

شهدای بوشهر

Memories of Bushir Martyrs

شهدای بوشهر

سردار جنگهای نامنظم شهید علیرضا ماهینی

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین نظرات

با یک دختر شیعه عراقی آشنا شدم

شنبه, ۶ آبان ۱۳۹۶، ۰۳:۰۶ ق.ظ

حرم امام حسین (علیه السلام)

 

من در یک خانواده اهل تسنن به دنیا آمدم. در دوران کودکی چیزهایی زیادی راجع به اسلام از والدینم فرا گرفتم. می دانستم که مسلمان هستم، خداوند و پیامبر (صلی الله علیه و آله) و مناسک دینی را می شناختم....

من در کشور اروپایی زندگی می کنم و در دوران ابتدایی آموزشهایی در مورد اسلام داده می شود. البته خیلی مختصر بود و من همیشه  سر کلاس  در مورد اسلام برای همکلاسیها و معلمانم صحبت می کردم.

به خاطر دارم ده ساله بودم که روزی پدرم مشغول تماشای برنامه تلویزیونی در مورد عاشورا از شبکه ای ترکی زبان بود (ما اصالتا اهل ترکیه هستیم). خیلی تعجب کرده بودم و از پدرم سوالاتی در مورد عاشورا پرسیدم. پدرم نیز در مورد انشقاقی که در اسلام رخ داده و فرقه های شیعه و سنی  و غیره برایم صحبت کرد و در جواب سئوال من که پرسیدم: «ما متعلق به کدام هستیم؟»، جواب داد: «اهل تسنن» و من احساس کردم از آن روز ماموریتی برای بیشتر فرا گرفتن روی دوشم قرار دارد. (با آن که کودکی  ده ساله بیش نبودم اما باور کنید چنین احساسی داشتم)

در دوران دبیرستان در درس دینی چیزهایی بیشتر یاد گرفتم. در بخش اسلام دوباره اصول دین ارائه شد، به علاوه چیزهایی مربوط به فرقه ها و من چیزهایی در مورد شیعه و سنی خواندم. چیزی که مرا خیلی گیج کرده بود این بود که عقاید شیعه کاملا متقاعد کننده بود. اما به توجهی به آن نکردم  و با خود فکر می کردم حتما پیشینان ما چیزی می دانستند که تسنن را انتخاب کرده اند.

در پایان دوره دبیرستان با یک دختر شیعه عراقی آشنا شدم. در گفت و گوهایمان من چنان شیفته حرفهای او راجع به تشیع می شدم که فقط گوش می دادم و امکان هرگونه مخالفت کردن از من به کلی گرفته می شد. او به من تعدادی کتاب و لینک تعداد ویدئو را داد. فقط برای اینکه به من کمک کند بیشتر یاد بگیرم. اما متاسفانه من روی درسهای مدرسه تمرکز کرده بودم و وقتی برای خواندن کتابها نداشتم.

بالاخره دو سال پیش به خاطر آشنا شدن با بهترین دوستم دوباره توجه من تشیع جلب شد. من روزانه ساعتها با او صحبت می کردم. روز به روز بیشتر با نظرات او موافقت می کردم به علاوه کتابهایی که از دوست عراقی دریافت کرده بودم را خواندم و تحقیقاتی را هم در اینترنت انجام دادم.

سال پیش که در حال فراموش کردن علاقه ام به تشیع بودم، خوابی دیدم. در خواب من در بین جمعیتی ایستاده بودم و فریاد می زدم: «یا الله یا محمد یا علی» و مردم نیز همان را می گفتند. موقع برخواستن از خواب خیلی آشفته بودم و خوابم را برای کسی تعریف نکردم. آن زمان زندگی خوب پیش نمی رفت و من دوران سختی داشتم. من به دنبال آرامش بیشتری از طریق دین بودم. اطلاعاتم از تشیع وسیع شده بود و احساساتم نسبت به آن لحظه ای مرا رها نمی کرد و من شیعه شدم و اطمینان داشته باشید از آن روز به بعد زندگی من رو به راه شد و طرز نگاهم به زندگی تغییر کرد و ارتباطم با خداوند بیشتر از قبل شد. (شاید تصور کنید که اغراق می کنم اما این چیزی بود که واقعا احساس کردم)

«رهیافتگان»

 

برای مطالعه «داستان رهیافتگان» لطفاً اینجا را کلیک کنید.

  • آزاده بوشهری

نظرات  (۱)

  • موسسه کتکور آفبا
  • سلام و سپاس
    مطالب بسیار خوبی
    اگر اجازه بدید با ذکر منبع کپی کنم
    پاسخ:
    سلام، ممنون که به شهدای بوشهر سر زدید. برای استفاده از مطالب مشکلی وجود ندارد.

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی