شهدای بوشهر

Memories of Bushir Martyrs

شهدای بوشهر

Memories of Bushir Martyrs

شهدای بوشهر

سردار جنگهای نامنظم شهید علیرضا ماهینی

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین نظرات

برادرت حسن رو ندیدی؟

سه شنبه, ۲ آبان ۱۳۹۶، ۰۴:۰۴ ق.ظ

شهید حسن افشانمهرمادر شهید حسن افشانمهر در خصوص آخرین اعزام فرزندش می گوید: حسن موقعی که می خواست به جبهه برود، شبش با همه ما خداحافظی کرد. من فکر کردم می خواهد شوخی کند. گفتم: «دو مرتبه رفتی، مرتبه سوم دیگه نمی خواد بری». گفت: «نه، من میرم». خیلی خوشحال بود، بهم توصیه می کرد که گریه نکن. با همه همسایه ها خداحافظی کرد و رفت.

برادرش جلوتر به جبهه رفته بود. گفتم: «بذار تا برادرت بیاد، بعد تو برو». گفت: «نه، من میرم». او رفت و تا مدتی نامه اش هم نیامد. گفتم: «بچه ام همیشه نامه اش بعد از 15 ‏روز می رسید، این دفعه چرا نامه ای نفرستاده». پدرش گفت: «حتماً الآن زمان حمله است و نمی تواند نامه ای بفرستد».

مدتی بعد برادرش آمد تا چفیه حسن با خودش آورده، ‏گفتم: «ننه، تو برادرت حسن رو ندیدی؟». ‏گفت: «دیدمش، خواب بود و چفیه دور گردنش باز کردم و آوردم». گفتم: «خوب بود؟». گفت: «آره».

‏بعد از چهار روز، پسرم به اقوام که در بوشهر بودند، گفته بود که جنازه حسن رو آوردند و ما این طوری از شهادتش با خبر شدیم. حسن وقتی که به جبهه اعزام شد خیلی خوشحال بود. چه دو بار اول، چه مرتبه آخر. همیشه با من شوخی می کرد و می گفت: «نگاه کن چقدر از تو بلندتر شدم، من دیگه بزرگ شدم». ‏هر چه درباره او بگویم کم گفته ام.

راوی: «مادر شهید حسن افشانمهر»

 

برای مطالعه «خاطرات مادران شهدا» لطفاً اینجا را کلیک کنید.

 

  • آزاده بوشهری

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی