شهدای بوشهر

Memories of Bushir Martyrs

شهدای بوشهر

Memories of Bushir Martyrs

شهدای بوشهر

سردار جنگهای نامنظم شهید علیرضا ماهینی

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین نظرات

بمبها را روی هدف ریختیم

دوشنبه, ۱ آبان ۱۳۹۶، ۰۴:۰۷ ق.ظ

هواپیمای جنگی ایران

 

خاطرات خلبانان دوران دفاع مقدس

سوم مهر ماه حمله دیگری به پایگاه الکوت برنامه ریزی شد. من دوباره در یک دسته چهار فروندی به لیدری سرگرد هوشنگ شیروین و کابین عقبش سروان محمدرضا صلواتی جهت انجام ماموریت توجیه شدیم. بعد از انجام دادن کارها به سوی آشیانه رفته با کمک سایر متخصصان گردان نگهداری هواپیماها را روشن کردیم. تا موقع بلند شدن دو فروند از دسته فوق به علت نقص فنی از پرواز منصرف شدند و به آشیانه برگشتند....

من در معیت لیدر به پرواز در آمدم و مسیر را به سمت هدف ادامه دادیم. در حملات قبل بیشتر از سمت شرق به غرب به پایگاه حمله شده بود. اما این بار برای غافگیری دشمن تصمیم گرفتیم از شمال غرب پایگاه به آن حمله کنیم و از سمت شرق به سوی مرز خودی برگردیم.

به موقعیت مورد نظر که رسیدیم با دو فروند شکاری میگ 23 که پوشش هوایی پایگاه را در دستور کار خود داشتند مواجه شدیم. تصمیم بر این شد که ماموریت ادامه یابد. خوشبختانه شکاریها در آن لحظه هنوز متوجه ما نشده بودند. بمبها را روی هدف ریخته و قارچ حاصل از آن همه چیز را عیان ساخت .

برای آنکه نه ضد هوایی و نه شکاریها به راحتی نتوانند مرا هدف قرار دهند، ضمن کاهش ارتفاع به سرعت به طرف مرز خودی پیچیدم و شروع به گردشهای شدید به طرفین کردم. در این زمان روی شهر کوت بودم و احساس می کردم که از لابه لای ساختمانهای شهر پرواز می کنم. از طرفی خیلی مراقب بودم به کابل های فشار قوی دور و اطراف شهر نخوریم.

در همان موقع لیدر مرا صدا زد و گفت: «یعقوب جان یکی از شکاریهای دشمن دنبال من است، تو کجایی؟». پاسخ دادم: «یکی هم مرا تعقیب می کند». کابین عقب من ستوان باقر گردان، محل هواپیمای رهگیر را به سرعت رصد می کرد و تند تند به من گزارش می داد. یادم می آید نزدیکترین فاصله را هزار پا پشت سرمان اعلام کرد.

با توجه به گزارش باقر مواظب بودم با دکل و کابل های برق برخورد نکنیم. زیرا خیلی پایین و نزدیک به زمین پرواز می کردم. وقتی کابین عقب موقعیت دشمن را ساعت پنج به سمت شش اعلام می کرد، من با شدت به سمت راست و هنگامی که در ساعت هفت به سمت شش ذکر می کرد، با شدت هر چه تمام تر به سمت چپ گردش می کردم تا هم او را ببینم و هم در صورت شلیک موشک یا مسلسل بتوانم به موقع مقابله کنم .

بدین سان کم کم فاصله او از ما دور شد تا به سلامت به مرز خودی رسیدیم. خلبان عراقی در این محل ما را گم کرد. با این حال من مدتی لا به لای کوه های خودی پرواز کردم تا از ایمن بودن اوضاع مطمئن شوم. سپس بالا آمدم و لیدر را صدا زدم اما خبر و پاسخی نیامد. بعد فهمیدیم او مورد اصابت واقع شده و هر دو به اسارت رژیم بعث در آمده اند.

ناگفته نماند، فشارهای وارده در این پرواز که روی نشان دهنده، بین منفی سه تا مثبت نه جی ثبت شده بود، سبب درد شدید ناحیه گردن در ستوان گردان و کمر درد در من شد که در همین رابطه چند روزی در بیمارستان بستری بودیم. خدا را شکر که همه چیز به خیر گذشت. هم پروازیهایمان هم پس از تحمل ده سال اسارت آزاد شدند.

راوی: «یعقوب رجبی مقدم»

 

برای مطالعه «خاطرات خلبانان» لطفاً اینجا را کلیک کنید.

  • آزاده بوشهری

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی