مینی بوس جهاد
یادم می آید با پنج مینی بوس به سمت اهواز حرکت کردیم. ناصر عده ای را جدا کرد و به مینی بوس جهاد که آخر همه قرار داشت، برد. راننده ی آن مینی بوس پیرمردی بود که خیلی تند رانندگی می کرد. ناصر پیش او رفت و به آرامی به ایشان گفت: «کمی آهسته برو، این ماشین بیت المال امانت دست ماست، اشکال ندارد که کمی دیرتر برسیم».
شب به اهواز رسیدیم و مشغول عزاداری شدیم و گروه نوحه خوانی تشکیل دادیم. بچه ها گرد ما جمع می شدند و به مراسم سینه زنی ما علاقه نشان می دادند. حال و هوای عجیبی داشتیم. شب سوم، عزاداری ما خیلی گرم شد. در آن شب، ناصر با صدایی رسا و پر سوز و گداز، عاشقانه مدیحه سرایی می کرد و بچه ها را دلسوزانه به اتحاد و همبستگی دعوت می نمود.
وقتی برادران به ناصر می گفتند: «امشب، شب عاشورا است»، او می گفت: «هر شب، شب عاشوراست». ناصر فردی خاشع و فروتن بود. مدت زیادی در منطقه خدمت کرده و عملیات های سختی انجام داده بود.
راوی: «همرزم شهید ناصر میرسنجری»
برای مطالعه «خاطرات همرزمان شهدا» لطفاً اینجا را کلیک کنید.
- ۹۶/۰۶/۱۹