شهدای بوشهر

Memories of Bushir Martyrs

شهدای بوشهر

Memories of Bushir Martyrs

شهدای بوشهر

سردار جنگهای نامنظم شهید علیرضا ماهینی

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین نظرات

تا می تونی مرا ببوس

جمعه, ۱۲ آبان ۱۳۹۶، ۰۴:۰۶ ق.ظ

شهید مبارک جمالیاردیبهشت ماه سال 1361 در سیزدهم رجب، یعنی همزمان با ولادت حضرت علی (علیه السلام)، قرار بود که عملیات «بیت المقدس» در «رقابیه ی فکه» انجام شود. ‏من از طریق جهاد سازندگی اعزام شده بودم و با تانکر برای رزمنده ها آب می بردم. اما شب عملیات بنا بر نیاز، کامیون های حامل رزمندگان اسلام را تا جایی که امکان داشت، به خط مقدم نزدیک می کردیم و چون زمین منطقه عملیاتی ماسه زار بود، نمی توانستیم رزمندگان را جلوتر ببریم و تا ظهر به نزد نیروهای جهاد برگشتیم...

نیروهای برگشته از خط مقدم هم آن جا بودند و تدارکات ‏نیز مشغول پذیرایی از آنها بود و با کمپوت و ... از آنها پذیرایی می شد.  ‏من هم همان جا ایستاده بودم تا چیزی برای نوشیدن پیدا کنم و از تشنگی خلاص شوم. توی همین حال و هوا بودم که ناگهان دستی به روی شانه ام خورد. برگشتم وبا تعجب دیدم که  جمالی است. همدیگر را در آغوش گرفتیم. به او گفتم: «تو کجا، این جا کجا؟». او به مزاح گفت: «جای تو این جا نیست، من که قبلاً آمده ام و باید باز هم می آمدم».

پس از سلام و احوال پرسی مفصلی که صورت گرفت، به من گفت: «فلانی، تا می تونی مرا ببوس که دیگر مرا نخواهی دید و من مطمئنم که شهید خواهم شد و البته تو هم بر نمی گردی». ‏با این سخنش شهادت خودش را پیشگویی کرد.

راوی: «همرزم شهید مبارک جمالی»

 

برای مطالعه «خاطرات همرزمان شهیدان» لطفاً اینجا کلیک کنید.

  • آزاده بوشهری

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی