شهدای بوشهر

Memories of Bushir Martyrs

شهدای بوشهر

Memories of Bushir Martyrs

شهدای بوشهر

سردار جنگهای نامنظم شهید علیرضا ماهینی

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین نظرات

خبر آمد دل پرپرزده ای برگشته

شنبه, ۲۵ شهریور ۱۳۹۶، ۰۳:۳۹ ق.ظ


باز در جان من امشب، شرری افتاده / شاید از حضرت سیمرغ ، پری افتاده

دم صاحب دمی ام راز نهان آورده است / غم این خفته مرا سخت به جان آورده است

خواستم چند صباحی دو سه راحت باشم / فارغ از مرثیه و زخم و جراحت باشم

گفتم آسوده فقط عمر به پایان ببرم / شکمی فربه از این مرتع شیطان ببرم

گفتم آرام شوم، لال شوم ، گل باشم / زورقی خسته در آرامش ساحل باشم

خواستم چون همگان فکر سرانجام کنم / روح عصیان زده را اندکی آرام کنم

ولی انگار که تقدیر من این لالی نیست / غیر فریاد در احوال من احوالی نیست

خبر آمد دل پرپرزده ای برگشته / مرد از خویش برون آمده ای برگشته

آمده تازه کند یاد پرستوها را / بتکاند ز تن شهر هیاهوها را

باز برگشته از اغیار عنان بستاند / از گرانان جهان رطل گران بستاند

مرد می گفت نمی آید و پرپر برگشت / دست پر پینه او بال کبوتر برگشت

سر نیامد که به دامان دل آرام خوشست / آن چنان رفتن و این گونه سرانجام خوشست

پری گم شده ای آینه پیدا کرده است / زخم غمگین برونسی است که لب وا کرده است

آن به توفان زده که باخته ساحلها را / بازگشته که نهیبی بزند دلها را

رونق میکده را باده فروش آمده است / پیکر بی سرش اینک به خروش آمده است

چه خبرهاست در این شهر که شهبازی نیست / آسمان هست ولی جرات پروازی نیست

ها مگر خون به پروبال کبوتر خشکید / اشکباران دعا گوشه سنگر خشکید

آن پلنگی که به مهتاب درآویخت کجاست / چفیه هایی که از آن نقش جهان ریخت کجاست

چه شد آن روح سبکبال فراوان شما / روز اعزام و هیاهوی شتابان شما

این طرفها چه کسی طرح بیابان زده است / پنجه در چهره گلگون شهیدان زده است

آن بنایی که رد غیرتمان داشت کجاست / سروی آزاد که آن گونه سرافراشت کجاست

چیست این رنگ تعلق که فراگیر شده / تب این رنگ به پای همه زنجیر شده

مرد بغض به ستوه آمده دریا بود / داغ سنگین شده بچه بسیجیها بود

بس که امروز هوا مبهم و دلها ابریست / شهر نشناخته این چهره خاکی از کیست

یک نفر ساده که در حنجره اش توفان داشت / پشت لبخند زمختش قدحی پنهان داشت

چشمه ای آینه در سینه او می جوشید / عشق در دست پر از پینه او می جوشید

کار گل داشت ولی طرح گلستان می زد / خشت بر خشت پر از خشیت رحمان می زد

فارغ از قیل و مقال کسل مدرسه بود / در دل حادثه ها آمد و خود حادثه بود

سالها رفته و خاک قدمش معتبر است / خط نخوانده ولی انفاس دمش معتبر است

چه قشنگ است چنین محو رخ یار شدن / سرو جان باختن و مست سردار شدن

«حسین ابراهیمی»

 

برای مطالعه «اشعار شهادت» لطفاً اینجا را کلیک کنید.


  • آزاده بوشهری

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی