نگویید پشیمان و نادم هستم
پسرم مردی بسیار چالاک و نترسی بود. هیچ ترسی از صداهای مهیب و وحشتناک خمپاره و توپ نداشت. گاهی اوقات در حین انجام کار در نخلستان، صدای انفجار به گوش می رسید. به او می گفتم که روی زمین دراز بکش و مواظب خودت باش. اما او می گفت: «نترس پدر، هر چه خیر باشد، پیش می آید»...
اولین بار که به جبهه رفت، موقع سربازیش بود. دوره ی آموزشی را در پادگان نیروی زمینی ارتش در کرمان گذراند. سپس برای ادامه ی خدمت مقدس سربازی به دهلران اعزام شد. یک بار هم برای ماموریت به سر پل ذهاب رفت و در آن جا به درجه ی رفیع شهادت رسید.
در محل خدمت به عنوان تکاور انجام وظیفه می کرد. بنا به گفته ی خودش، او و همرزمانش خط شکن بودند و کارهای گشت و شناسایی و پاتک زدن را بر عهده داشتند. پسرم می گفت: «پدر، من با اختیار و میل خودم به جبهه رفتم و کسی مرا مجبور نکرده است. اگر اتفاقی برای من افتاده، خدای ناخواسته شما نگویید که از فرستادن فرزندم به جبهه پشیمان و نادم هستم».
راوی: «پدر شهید عبدالرزاق معرفاوی»
برای مطالعه «خاطرات پدران شهدا» لطفاً اینجا را کلیک کنید.
- ۹۶/۰۹/۰۶