شهدای بوشهر

Memories of Bushir Martyrs

شهدای بوشهر

Memories of Bushir Martyrs

شهدای بوشهر

سردار جنگهای نامنظم شهید علیرضا ماهینی

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین نظرات

همراه و همرزم شوهر (2)

يكشنبه, ۲۱ آبان ۱۳۹۶، ۰۴:۰۶ ق.ظ

شهید مسعود خلعتی(قسمت دوم)

روزی که شهر (آبادان) را ترک می کردیم (نهم ‏مهرماه سال 59) همه در حال فرار بودند. زن و  بچه ها از شهر خارج می شدند و مردها برای دفاع می ماندند.

آبادان زیر آتش سنگین توپخانه ی عراق قرار داشت. خمپاره ها یکی بعد از دیگری فرود می آمدند. سوتی کشدار و پس از آن انفجار مهیب، با هر انفجار خانه ای ویران می شد و عده ای زن و بچه ی بی گناه به شهادت می رسیدند و در زیر خروارها خاک مدفون می شدند....

مسافتی را پیاده رفتیم، صدای مداوم انفجارها و شعله های آتش از پالایشگاه آبادان به آسمان می رفت و دود سیاهی آسمان را یکپارچه فرا گرفته بود و گاهی جیپی از کنارمان می گذشت که حامل رزمندگان بود.

یک خانه سالم وجود نداشت. خانه ها و مغازه ها یا کاملاً تخریب و یا بر اثر ترکش سوراخ شده بودند. با دیدن اوضاع و احوال شهر، قلبم فشرده شده، سینه ام تنگ شده بود و نفسم بالا نمی آمد. دست هایم داشت می لرزید، احساس عجیبی داشتم. دیگر نتوانستم خودم را آرام نگه دارم، با سر دادن گریه های بلند، دله به درد آمده و تنگم را سبک کردم.

ناگهان نوازش کلماتی آشنا مرا متوجه خود ساخت. آری خودش بود با قامت بلند و استوار و لبخند همیشگی اش که هیچ گاه از لبانش دور نمی شد. سلاح بر دوش و لباس نظامی بر تن داشت. با دیدنش خستگی را به فراموشی سپردم... ‏(ادامه دارد)

راوی: «همسر شهید مسعود خلعتی»

 

برای مطالعه «خاطرات همسران شهدا» لطفاً اینجا را کلیک کنید.

 

  • آزاده بوشهری

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی