
در زمان حمله بچه
ها همدیگر را در آغوش می گرفتند و از همدیگر طلب بخشش می کردند. آنها به ما اعلام کردند
که با تمام وسایلتان به خط شوید. در ساعت 10/30 صبح همگی منظم و مرتب آماده حرکت
بودیم که نامه یکی از دوستان به دستم رسید.
رسیدن نامه را در
این موقعیت حساس به فال نیک گرفتم و خدا را شکر کردم. پاکت نامه را سریع باز کردم و
آن را خواندم. از اینکه از حال دوستان مسجدیم با خبر می شدم، خوثسحال بودم. او نوشته
بود که ما همه از دوری تو ناراحت هستیم، بچه ها همه منتظرنت هستند و شبها به مسجد
می رویم و برای شما دعا می کنیم. خلاصه از همه چیز برایم نوشته بود و با خواندن
نامه روحیه مضاعفی پیدا کردم و آماده حمله شدم.
«دست نوشته های شهید محمدرضا
وحدتیان»