شهدای بوشهر

Memories of Bushir Martyrs

شهدای بوشهر

Memories of Bushir Martyrs

شهدای بوشهر

سردار جنگهای نامنظم شهید علیرضا ماهینی

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین نظرات

مانع رفتن او نشدم

سه شنبه, ۷ آذر ۱۳۹۶، ۰۴:۰۰ ق.ظ

شهید عبدالرزاق معرفاوی

 

وقتی که متوجه شدم عبدالرزاق مجروح شده و به ما حرفی نزده است و هنگامی که تکه پارچه ی سفیدی را که به عنوان کفش به او داده بودند، در کیفش مشاهده کردم، خیلی نگران شدم. به او گفتم: «عزیزم، تو از طرف ما هیچ اجباری برای رفتن به جبهه نداشته ای، الآن هم وظیفه ی بسیار خطرناکی به عهده داری، تو در گشت و شناسایی ها شرکت می کنی، تو تکاور هستی، کارت بسیار خطرناک است، می تونی میدان جنگ را رها کنی».

اما ‏او در پاسخم گفت: «من هیچ وقت فراموش نمی کنم، وقتی که جنگ شروع شد، چقدر بمب ها و خمپاره ها که بر سر خواهر، برادر و هموطنانم  فرود آمد. ‏این چیزها را فراموش نمی کنم. این بعثی ها کسانی هستند که کسی نباید از آنها بگذرد. بلکه باید جانانه در مقابل آنها ایستادگی کرد». ‏من هم چون دیدم خودش راضی است، مانع رفتن او نشدم.

راوی: «پدر شهید عبدالرزاق معرفاوی»

 

برای مطالعه «خاطرات پدران شهدا» لطفاً اینجا را کلیک کنید.

  • آزاده بوشهری

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی