آه از آن روز که در دشت بلا غوغا بود
شورش روز قیامت به جهان بر پا بود / آه از آن روز که در دشت بلا غوغا بود
خصم چون دایره گرد حرم و شاه شهید / در دلِ دایره چون نقطه ی پا بر جا بود
عرصه ی دشت چو دیبای مُنَقّش از خون / و آن همه صورت زیبا که در آن دیبا بود
جان به قربان ذبیحی که به قربانگه دوست / با لب تشنه روان می شد و خود دریا بود
تو مپندار که شاهنشه دین در گهِ رزم / در بیابان بلا بی مدد و تنها بود
انبیا و رُسُل و جن و ملایک هر یک / جان به کف در برِ شه منتظر ایما بود
پرده پوشان نهانخانه ملک و ملکوت / همه پروانه آن شمع جهان آرا بود
قتل عباس و علی اکبر و قاسم ز ازل / بر فرامین قضایای فلک طغرا بود
ورنه اندر نظر قهر شهنشاه جهان / عدم هر دو جهان بسته به حرف لا بود
علی اکبر به رخ چون گل و با قدِّ چو سرو / فرد و تنها به سوی رزمگه اعدا بود
گردِ شمع رخ اکبر به گهِ صبح وداع / لیلیِ سوخته پروانه ی بی پروا بود
در همه مُلک بلا نیست به جز ذکر حسین / قاف تا قاف جهان صوت همین عنقا بود
نیّر آن روز که طُغرای قضا می بستند / سرنوشت من از این نامه، همین طغرا بود
«نیّر تبریزی»
- ۹۶/۰۷/۰۹