از پشت سر موهایم را آتش زدند
يكشنبه, ۱۵ مرداد ۱۳۹۶، ۰۷:۲۰ ب.ظ
خاطرات آزادگان دفاع مقدس:
همه بچه ها عقب نشینی کرده بودند و من مجروح و ناتوان، ده روز تک و تنها کنار نیزار افتاده بودم. یک بی سیم کنارم بود که بچه ها هنگام عقب نشینی، جا گذاشته بودند.
سرباز عراقی، روز دهم از کنارم گذشت. چشمش که به من افتاد، دچار تردید شد. به سویم برگشت و نبضم را گرفت. تا فهمید زنده هستم داد و فریاد راه انداخت و سربازان عراقی را به طرف من کشاند. از آن جا مرا به بصره بردند. همان بی سیم کار دستم داد، فکر می کردند در آن ده روز، کارم اطلاعات دادن به نیروهای خودی بوده است.
در بازجویی، سه ساعت مرا زدند. از شدت تشنگی گفتم: «کمی آب بدهید». به جای آب، نفت آوردند و آن را روی بدنم ریختند. از پشت سر موهایم را آتش زدند. فوری خودم را روی زمین انداختم. خدا کمک کرد و آتش خاموش شد. آن ها دوباره کتک زدن را از سر گرفتند... و باز از آب خبری نبود.
راوی: «محمد علی زارع»
- ۹۶/۰۵/۱۵