گروه ما راه را گم کرده بود
خاطره ای از شهید حسین حمایتی
بعد از ۲۰ ساعت خستگی راه، زمان اعزام فرا رسید و سرانجام بعد از ظهر روز بعد، جهت استراحت به منطقه ای در جبهه رسیدیم. هنوز نیم ساعتی از استراحتمان نگذشته بود که فرماندهان به صورت اضطراری اعلام کردند که به تعدادی نیروی شناگر و قایقران نیاز داریم. از هر چند نفر نیروی اعزامی، با توجه به خستگی راه، دو نفر داوطلبانه اعلام آمادگی کردند که من و شهید حسین حمایتی نیز از جمله این افراد بودیم .
هنوز حسین را به خوبی درک نکرده بودم. با توجه به سن کمی که داشت به نظرم یک بسیجی تازه کار می آمد، تا اینکه کم کم با خصوصیات و تواضع و فروتنی وی آشنا شدم. هر چند ایشان از لحاظ سنی کوچکتر از من بود، ولی از لحاظ رفتار، ادب و نزاکت چندین پله بالاتر قرار داشت و همین موضوع باعث خوشحالی من شد.
در نیمه های شب خسته و کوفته در منطقه ای به نام «حور» مستقر شدیم. در این منطقه به غیر از تعداد زیادی قایق و یک سری قایقران از نیروهای عمل کننده خبری نبود و ما به همین دلیل فکر نمی کردیم که این منطقه عملیاتی باشد. تا اینکه بعد از چند ساعت استراحت ، فردای آن شب دسته بندی شدیم. من با اینکه دوستان دیگری داشتم ولی با توجه به خصوصیات حسین، ایشان را به عنوان مسئول خود انتخاب کردم و مفتخر بودم که به عنوان نیروی کمکی ایشان در عملیات حضور داشتم.
پس از 24 ساعت، تجهیزات را تحویل گرفتیم و موتور قایق را آب بندی کردیم. صبحگاه روز بعد شاهد آمدن گروه هایی از بسیجیان دلاور بودیم که به طرف مقر عملیاتی در حرکت بودند. نیروها برای انجام عملیات، ثانیه شماری می کردند، بویژه بچه های لشکرهای تبریز و اصفهان.
باید حداقل ۱۸ ساعت قایقرانی می کردیم تا به منطقه عملیاتی می رسیدیم، بنابراین مسئولیت سنگین تر از آن چیزی بود که ابتدا تصور می کردیم. ساعت ۹ صبح به راه افتادیم. در این لحظات، حسین همه بچه ها را به خواندن آیه ی «و جعلنا من بین ایدیهم...» تشویق می کرد.
قایق ما قایقی «باری» و ظرفیت آن محدود بود. بعد از ظهر آن روز در حالی که مشغول نماز خواندن در وسط آبها بودیم، یکباره هوا دگرگون شد، طوری که حتی چند متری خودمان را هم نمی توانستیم تشخیص بدهیم. در همین حال، چندین فروند «میگ» در ارتفاع بسیار کمی، بالای سرمان عبور کردند. در این وضعیت، حسین معنی آیه ی « وجعلنا...» را برایمان بازگو کرد و براستی که اگر در آن زمان، میگهای دشمن ما را می دیدند، می توانستند کاروان ۱۰۰۰ نفری ما را متلاشی کنند و البته این خدا بود که مثل همیشه، پشتیبان رزمندگان اسلام بود.
بعد از نیم ساعت، هوا بهتر شد و ما به راه خود ادامه دادیم. حدود ساعت ۱ شب بود که به نزدیکی یکی از پاسگاههای عراق رسیدیم. حسین مصمم تر از گذشته، ما را به خواندن آیه مذکور دعوت می کرد. نیروهای دیگر با موفقیت به منطقه عملیاتی «جزیره مجنون» رسیده بودند، ولی گروه ما راه را گم کرده بود و سرگردان در روی محور آبها شناور بودیم. اگر به همین شکل راه را دامه می دادیم، با کمبود بنزین هم روبرو می شدیم.
بعد از چند ساعت سرگردانی روی آبهای حور، صبحگاه به منطقه ای که خشکی بود، رسیدیم. همین که می خواستیم پیاده شویم، تانکهای عراقی را دیدیم که به طرف ما می آمدند. فوری خودمان را در بیشه ها مخفی کردیم. متوجه شدیم که این منطقه هنوز دست عراقی هاست. دوباره به راه خود ادامه دادیم و با توجه به مسیری که طی کرده بودیم، متوجه شدیم که باید در چه جهتی حرکت کنیم تا به نیروهای خودی برسیم. سرانجام بعد از نیم ساعت حرکت، به منطقه عملیاتی رسیدیم و خوشحالی مضاعفی به همه دست داد. حسین از خوشحالی مرا در آغوش گرفت و از شوق، اشک ریخت.
راوی: «همرزم شهید حسین حمایتی»
- ۹۶/۰۵/۲۵