من تصمیم خودم را گرفتم
خاطره ای از شهید رضاعلی (خداخواست) شکریان
خداخواست در زمان جنگ، دائم به جبهه می رفت و کمتر در خانه بود. او دوم اسفند ماه سال 1360 بود که به اصرار خانواده ازدواج نمود و بعد از ازدواج نیز علی رغم تصوری که اعضای خانواده داشتند، به جبهه رفت و در عملیاتها شرکت کرد.
او صبح عروسی در مراسم تشییع پیکر شھید علیرضا ماھینی شرکت نمود و وقتی برگشت موضوع رفتن به جبهه را مطرح کرد که با اعتراض مادر و بقیه اعضاء خانواده مواجه شد. او وقتی مخالفت شدید خانواده را دید از روی ناچاری، برادر دیگرمان که جفت دوقلویش بود را به جای خود به جبهه فرستاد، ولی باز هم آرام نگرفت و چندین بار به من گفت: «احساس می کنم که دنیا خیلی برایم تنگ شده و نمی توانم در این غربتکده بمانم».
این سخنانش در گوشم بود تا اینکه یک روز که در مراسم نماز جمعه شرکت کرده بود، وقتی به خانه برگشت، با چهره ای نورانی و بشاش، گفت: «دیگر تمام شد، من تصمیم خودم را گرفتم» و ما جز اینکه همگی مات و مبهوت به او خیره شویم، کار دیگری از دستمان بر نمی آمد.
راوی: «خواهر شهید رضاعلی (خداخواست) شکریان»
- ۹۶/۰۶/۰۲