عالیه رهیافته استرالیایی

چه دینی حق است؟
مایلم داستان مسلمان شدنم را با شما در میان بگذارم. باید متذکر شوم که تعداد زیادی از افراد هستند که اگر چه هنوز مسلمان نیستند اما به اسلام فکر میکنند، امیدوارم که ان شاءالله داستان من آنها را ترغیب و تشویق کند تا شهادتین که اولین گام مسلمان شدن است را بگویند.
این داستان سفر من به اسلام است. از زمان نوجوانی درگیر اسلام شدم. در طول زندگی بارها با اسلام روبه رو شده بودم. در شکل دوست، آشنا و... مطمئناً اسلام چیزی فراتر از رویدادهایی در مورد اعراب است.
بعد از درس خواندن، کار کردن و سفر کردن به سئوالی رسیدم که از دوران نوجوانی از آن فرار کرده بودم: چه دینی حق است؟ در اواسط نوجوانی در مورد ریشه یهودی که داشتم تحقیق و بررسی کرده بودم. اطلاعات کمی در مورد یهودیت به دست آورده بودم پس به خود جرات دادم تا با معبد محلی یهودی تماس بگیرم. اگر چه آخر این تفکر بن بست بود. خاخام گفت: اگر که مادرت یهودی نباشد هیچ راهی برای یهودی شدن خودت هم وجود ندارد. ( پدر من یهودی است اما مادرم اهل فرقه مذهبی مورمن است). همکلاسی من در دبیرستان، کسی که بعضی مواقع در کتابخانه به او در تکالیف انگلیسی کمک می کردم مسلمان بود. آن مرد که برای من آن زمان غریبه بود، بعد از ۱۵ سال ندیدن اکنون همسر من است.
قبلا ازدواج کرده بودم با یک شاهدان یهوه (نام فرقه ای مذهبی). به طور کامل در مورد این فرقه تحقیق کردم اما آن را قبول نکردم. نمی توانستم بپذیرم که خداوند پسر دارد یا اینکه پیامبران دروغین بوده اند (۱۹۱۸، ۱۹۷۴ – نبوت آرماگرون). زندگی خیلی راحتی با همسر سابقم داشتم. اما این کافی نبود چون پول همه چیز نیست. دنبال چیزی میگشتم که به زندگیم ارزش و معنا ببخشد. می دانستم که اگر خالصانه و صادقانه با تمام وجود و از ته قلبم دعا کنم، خداوند (خالق همهی هستی) جوابم را خواهد داد. یک روز، روی زمین زانو زدم (سجده، که قبلا با آن آشنا نبودم) و دعا کردم، دعایی واقعی و از ته قلب و از او خواستم تا من را در مسیر بندگی خودش قرار دهد. به خاک افتادم و او را صدا زدم: «لطفا خدایا، لطفا من را به حقیقت برسان». بعدها، وقتی که با اصول اسلام آشنا شدم، شگفت زده شدم از این که فهمیدم مسلمانها چگونه نماز میخوانند. سبحان الله
کم کم، قطعه های پازل در جای خودشان قرار میگرفتند. دوستی داشتم که در کاباره کار میکرد. او مرا به تعدادی مسلمان که به واسطه کار با آنها آشنا شده بود معرفی کرد. من در مورد دین آنها خیلی کنجکاو بودم اما آنها متاسفانه بیان کردند که اعتقاد و عقیده ای قوی به اینکه مذهبی باشند ندارند، امیدوارم خدا هدایتشان کند.
جرقه ای در ذهن من زده شد ، با آن که آنها مسلمان هایی بودند که هیچ کدام به تکالیف دینی خود عمل نمی کردند اما عاشق اسلام بودند و خیلی در مورد آن مشتاق بودند. در مورد حادثه ۱۱ سپتامبر هم خیلی کنجکاو بودم. در اینترنت تحقیقاتی در مورد اسلام کردم. بعد از آن دیگر آن مسلمانها را ندیدم اما عطش من برای یادگیری در مورد اسلام سیر نشدنی نبود. هنگامی که دریافتم قرآن از زمان وحی تاکنون حتی یک حرف هم تغییر نکرده است، شگفت زده شدم. زمانی که مشغول یادگیری فرقه شاهدان یهوه بودم برای رسیدن به معنای واقعی انجیل شروع به یادگیری زبان یهودی و ارامی کردم. و اکنون اینجا کتابی است، وحی شده از طرف خداوند به زبان اصلی که مردم میتوانند آن را برای خودشان بخوانند. این آن چیزی بود که من به دنبالش بودم. آخرین قطعه پازل بود که سر جای خود قرار گرفت.
همه چیزهایی که در مورد اسلام یاد میگرفتم به نظرم واقعی بود. «یافتن خانه» همان حس مشترکی است که من و بقیه تازه مسلمانها را وقتی مسلمان شدیم داریم. هیچ گاه در مورد اینکه چرا باید یک سری چیزها را انجام بدهیم سوال نکردم. (مثل نماز، روزه و صدقه). تقریبا سه ماهی طول کشید تا توانستم در بیرون از خانه حجاب داشته باشم. با رفتن به انجمن های بانوان مسلمان و یا مغازه هایی با روسری و مقنعه شروع کردم و کم کم پوششم کامل تر شد و بعد از ۶ ماه نیز عبا پوشیدم. از اینکه بعضی جاها عبا میپوشیدم و بعضی جاها نه، احساس دورویی میکردم بنابراین تصمیم خود را برای پوشیدن آن در همه جا گرفتم. سخت ترین کاری که برای رضایت و خشنودی خدا انجام دادم رها کردن سگم بود. برای از دست دادنش ناراحت بودم اما خوشحال بودم که این کار را برای رضای خدا انجام داده ام.
همچنین کار کردن بیرون از خانه خیلی سخت بود. اولین باری که حجاب بر سر گذاشته بودم بعضی از مشتریان فکر میکردند که شوخی ای در کار است. خیلی دردناک بود که بعضی از مردم فکر میکردند اسلام چیزی است که بعضی ها میتوانند آن را مسخره کنند. دیگر کار نکردم، رئیسم اصلا رابطه دوستانه ای با مسلمانان نداشت. هر چه لباسم پوشیده و پوشیده تر میشد او بیشتر و بیشتر کناره گیری میکرد. فکر کنم در چشمان او که طرفدار حقوق زنان بود من روی همه چیزهایی که او تلاش میکرد نباشد مانده بودم. فشار زیادی را تحمل میکردم. بعد از ازدواج و سقط جنینی که داشتم پیشنهاد کرد برای مدتی کار نکنم و استراحت کنم و گفت چند ماه دیگر با هم صحبت خواهیم کرد، اما دیگر تماس نگرفت و من هم دیگر مزاحمش نشدم. از اینکه هر روز از خودم دفاع کنم خسته شده بودم. (بزدل صدایم میکردند و دیگر کافی بود) وقتی که فهمیدم با ماندن در خانه خدا را خوشحال تر می کنم آرامش یافتم.
خداوند قادر متعال همه چیز را برایم آسان کرد زمانی که در آزمایش و امتحان بودم. او خوشبختی را با دادن همسری فوق العاده به من داد (همان کسی که در دوران مدرسه او را میشناختم) کسی که حتی بیشتر از من عاشق خداست و از او ترس دارد، الحمدلله
- ۹۶/۰۵/۱۳