غبار ماتم تو آبرو بمن بخشید
حدیث عشق تو دیوانه کرده عالم را / به خون نشانده دل دودمان آدم را
غم تو موهبت کبریاست در دل من / نمی دهم به سرور بهشت این غم را
غبار ماتم تو آبرو بمن بخشید / به عالمی ندهم این غبار ماتم را
زمان به یاد عزایت محرم است حسین / اگر چه شور دگر داده ای محرّم را
اگر بناست دمی بی تو بگذرد عمرم / هزار بار بمیرم نبینم آن دم را
گدای دولت عشقم که فرق بسیار است / گدای دولت عشق و گدای درهم را
به نیم قطره ی اشک محبّتت ندهم / اگر دهند به دستم تمام عالم را
محبّت تو بود رشته ی نجات مرا / رها نمی کنم این ریسمان محکم را
به عاشقان تو نازم که بهر جانبازی / گزیده اند همیشه خط مقدم را
گناهکارم و یک عمر چشم گریانم / به زخم های تو تقدیم کرده مرهم را
به یمن گریه برای تو روز محشر هم / خموش می کنم از اشک خود جهنم را
سخن زسوز دلت با که می توان گفتن / که سوختی دل بیگانه را و محرم را
نشست تخت سلیمان به خون چو یاد آورد / حدیث قتلگه و ساربان و خاتم را
سپهر از چه نشد پاره پاره آن ساعت / که نقش خاک زمین دید عرش اعظم را
روا نبود که امت به سر بریدن تو / دهند اجر رسالت رسول خاتم را
بنات فاطمه را بانگ العطش بر چرخ / به جای آب بجوشد ز سینه خونیم را
لب از ثنات نگیرد دمی، اگر ببرند / هزار مرتیه دست و زبان میثم را
«غلام رضا سازگار»
- ۹۶/۰۷/۰۵