سپس دست علی بالای سر کرد

پیمبر کز خلایق برترین بود / بدانستی که حج آخرین بود
چو در خاک غدیر خم رسیدند / بکردند صبر تا مردم رسیدند
تمام حاجیان را جمع کردند / سخن های فصیحش سمع کردند
سپس دست علی بالای سر کرد / وصیت کرد و گفتارش اثر کرد
که هر کس را که من مولای اویم / ز بعد خود علی مولاش گویم
که هر کس دست من بالای او هست / ز بعد من علی مولای او هست
وصی باشد برایم هم برادر / ولی بهر شما مولا و رهبر
ز گفتار نبی طاعت نمودند / تمام حاضران بیعت نمـودند
چو پیغمبر برفت از دار دنیا / دل مولا شکست از کار دنیا
ولی انداخت رسم بی وفایی / میان امت و مولا جدایی
ضمان و بیعت خود را شکستند / ز قدرت دست او کامل ببستند
خلافت را ز دست او ستاندند / شتر در خانه ای دیگر نشاندند
ز دست او حکومت را گرفتند / همه زین ماجرا اندر شگفتند
علی کز علم و حکمت هیبتی داشت / خلافت کی به نزدش قیمتی داشت
خلافت را به نزدش قیمتی نیست / به قدر لنگه کفش کهنه ای نیست
تمام همّ و غمّش بهر دین بود / که دستورات قرآن کی چنین بود
سکوتش بهر حفظ دین اسلام / که تا شاید بماند شیعه را نام
چنانکه خاری اندر چشم او بود / و یا یک استخوانش در گلو بود
سکوت از شیرغران بس عجیب است / چرا، چون بین یارانش غریب است
بگفتا صبر کردم بهر دینم / که پیغمبر بفرمودی چنینم
«شاعر ناشناس»
- ۹۶/۰۶/۱۵