من عروس شهر امام رضا (ع) شدهام (2)
قسمت دوم
هراسی که اوایل آشنایی در رفتار مارسلا بود، برایم پرسش برانگیز شده بود. برایم تعریف کرد که مردم کشور او به خاطر تبلیغاتی که میشود، خیلی به مسلمانان خوشبین نیستند و خانواده او هم به همین دلیل، به او برای رابطهاش با یک پسر مسلمان هشدار دادهاند. از آن طرف، من هم برای ارتباط با مارسلا با مادرم مشورت کرده بودم آیا این اجازه را میدهد که همسر آیندهام را از کشوری دیگر انتخاب کنم؟ مادرم به خاطر اینکه تنها پسر خانواده بودم، به موضوع خوشبین نبود. همان ابتدا با صراحت مخالفت کرد و گفت که آرزوی خواستگاری رفتن برایم دارد و دختری را برای همسری من میخواهد که انتخاب خودش باشد...
در مدتی که گذشته بود، من مارسلا را مجاب کرده بودم که اگر قرار به همراهی است، حتما باید نوع پوشش خود را تغییر دهد و پوشیدهتر بیرون بیاید. او هم پذیرفته بود، حتی غذاهایی را که مشکل شرعی داشت، نمیخورد اما اختلاف سلیقه هم داشتیم. طبیعی بود که دو نفر از دو کشور مختلف، با فرهنگها و آیینهای متفاوت، اختلافهایی با هم داشته باشند. گذشت زمان، ما را به هم وابستهتر کرد. در این فاصله در رفت و آمدهایی که به ایران انجام میدادم، برای مارسلا روسری خریدم و یک قرآن به زبان اسپانیایی و کلی از کتابهایی که میتوانست گوشههایی از دین من را برای او روشن کند، برایش هدیه بردم.
فراموش نمیکنم روزی را که مارسلا روسری سر کرد. او ترجمههای قرآن را خط به خط میخواند و گاهی با بیم و ترس و تشویش، میآمد پیش من و سئوال هایی میکرد که برایش شبهه شده بود، مثلا اینکه چرا پیامبر (صلی الله علیه و آله) شما، عایشه نوجوان را به همسری انتخاب کرده است؟ پرسش پشت پرسش. تقریبا تمام ساعات غیر درسی من، صرف جواب دادن به این پرسشها میشد. مارسلا جذب اسلام شده بود و در این باره مدام حرف میزد، از امام مهربان ما مسلمانها و ویژگیهایش میپرسید اما پاسخ دادن به یک سوال از همه سختتر بود، چه وقت زندگی مشترکمان را شروع خواهیم کرد؟
دچار دوگانگی شخصیت شده بودم. اینکه اگر مادرم به این وصلت رضایت ندهد یا اگر مارسلا مسلمان نشود و هزار اما و اگر دیگر که پاسخ آن را نمیدانستم. نمیدانستم چه باید بکنم. ماجراهای پیش آمده باعث شده بود که معدلم، بعضی ترمها به حد نصاب نرسد و باید شهریه پرداخت میکردم. در این ماهها، مارسلا با پولی که از تدریس به دست میآورد، گاه به من کمک میکرد. تصمیم گرفته بودم مارسلا را با آداب و رسوم ایرانیان آشنا کنم، بنابراین مقدمات سفر به مالزی را فراهم کردم. در مالزی، مارسلا از نزدیک با آداب و رسوم یک کشور تقریبا اسلامی آشنا میشد. آنجا برای اولین بار بود که ما غذای ایرانی خوردیم. در این مدت هرگز به مارسلا سخت نگرفتم که حتما باید اسلام بیاورد. سعی کردم به دلخواه انتخاب کند و چون ارتباط من و مارسلا جدیتر شده بود، مادرم به کره آمد. خوشبختانه بر خلاف انتظارم، از مارسلا به عنوان عروس، خوشش آمد.
در محرم سال ۹۳ به مشهدالرضا (علیه السلام) آمدیم. قبلا برایش از عاشوراهای مشهد گفته بودم اما از دیدن آن همه هیئت عزاداری یک جا به وجد آمده بود. برایش سئوال شده بود که چرا خانمهای ایرانی باید چادر سیاه بپوشند؟ روزی به حرم بردمش. با وجود آنکه گرفتن چادر برایش خیلی سخت بود، خودش چادر سر کرد و داخل حرم شد. برگشتیم کره. برایش سفر خیلی خوبی بود اما هنوز هم شبهه و پرسشهای زیادی داشت و احتیاج داشت که درباره آنها تحقیق کند.
عید ۹۴ بود که مارسلا اعلام کرد برای اسلام آوردن آمادگی دارد. حالا باید نماز خواندن را یادش میدادم. دوباره به خاطر احترامی که برای والدینم قائل بودم، از پدر و مادرم برای این وصلت اجازه گرفتم. عید همان سال خطبه عقد من و مارسلا خوانده شد. برای انجام مراسم باید به ایران میآمدیم. مقدمات سفر در ماه مبارک امسال مهیا شد. مارسلا چادر سرکرد و برای عقد شرعی بالای سر حضرت، به حرم آمدیم».
مارسلا با یادآوری لحظه حضورش در حرم میگوید: «در این سفر، خانوادهام همراهم نبودند و اضطراب من بیشتر بود. در بین راه، دوباره حضرت مسیح (علیه السلام) را قسم دادم که اگر امام رضا (علیه السلام) که این قدر حرف از مهربانیاش میزنند، از اولیای نیک خداست و صلاح میداند، این پیوند صورت بگیرد. مراسم در کنار خادمانی برگزار شد که لباسهای یک شکل و یک رنگ داشتند. حال خیلی خوبی داشتم. به مادرم زنگ زدم و گفتم من عروس شهر امام رضا (علیه السلام) شدهام. شخصی که مرقدش اینجاست، یک رهبر واقعی است که من را هدایت کرده و مراقب زندگیام نیز خواهد بود. راستش ما ایمان داریم که امام مهربانیها، حافظ همه قلبها و زندگیهایی است که نور ایمان و اسلام در آنها شعلهور است.
«رهیافتگان»
برای مطالعه داستان «رهیافتگان» لطفاً اینجا را کلیک کنید.
- ۹۶/۰۸/۱۴