من مانده ام که بال پریدن نداشتم
تشنه ام چرا کسی آبم نمی دهد / در پاسخ سوال، جوابم نمی دهد
این روزها عجیب گرفتار و خسته ام / تسلیم روزهای پس از این نشسته ام
چون طفل در رحم، به کناری خزیده ام / زانوی غم گرفته و خلوت گزیده ام
چشمی مرا دوباره رصد می نمود کاش / دستی مرا دوباره مدد می نمود کاش
آن که مرا به سنگ محک می زند کجاست / جائی که خون به خاک شتک می زند کجاست
یادش بخیر پشت همین روزهای سرد / خورشید بود هم نفس مردهای مرد
جائی که مرگ بوسه به دستان عشق زد / دلتنگ بود و بر صف مستان عشق زد
جائی که سیب از سر هر شاخه می چکید / امن یجیب از سر هر شاخه می چکید
جائی که خاک بوی گل یاس می گرفت / هر تشنه آب از کف عباس می گرفت
جائی که عشق بود، طرب بود، ناز بود / درهای آسمان خدا باز باز بود
از هر قبیله مرد به صحرا بسیج شد / در انتقام سیلی زهرا بسیج شد
انگورها که بر سرهر خوشه سوختند / در آرزوی مرقد شش گوشه سوختند
جائی که هر گلوله به گل استعاره بود / بالای دستها جسدی پاره پاره بود
جائی که انعکاس خدا بود هشت سال / خورشید در حوالی ما بود هشت سال
جائی که در وجب وجبش خون جوانه زد / هر کس پرید بال و پری عاشقانه زد
ما غبطه می خوریم به حال پرنده ها / بر طالع بلند و زلال پرنده ها
پروازشان عروج مسیحاست از زمین / پرواز تا به اوج، چه زیباست از زمین
من مانده ام که وقت تلف می کنم هنوز / افسوس میل آب و علف می کنم هنوز
من مانده ام که بال پریدن نداشتم / هر چند پا به عرصه هیجا گذاشتم
من مانده ام که مهر سعادت نخورده ام / یک قطره از شراب شهادت نخورده ام
آه ای شهید قسمت ما بود سوختن / بر خاک ماندن و به هوا چشم دوختن
تو جاودانه ای و من از یاد می روم / گیسو پریش کرده و در باد می رود
انگشت باد زلف مرا تاب می دهد / بر تیغ غیرتم، چه عجب آب می دهد
دژخیم خاک پاک وطن را نشانه رفت / پیشانی برادر من را نشانه رفت
یا للعجب، شغال دم شیر را گرفت / جرات نمود و قبضه شمشیر را گرفت
تاریخ را ورق زد و قرآن به نیزه شد / آتش نصیب دامن پاک هویزه شد
«محمد زمان گلدسته»
برای مطالعه «اشعار شهادت» لطفاً اینجا را کلیک کنید.
- ۹۶/۰۷/۲۹