که هست هستی ما از خم غدیر تو مست
جمعه, ۱۷ شهریور ۱۳۹۶، ۰۳:۳۱ ق.ظ

قسم به جان تو ای عشق، ای تمامی هست / که هست هستی ما از خم غدیر تو مست
در آن خجسته غدیر تو دید دشمن و دوست / که آفتاب برد آفتاب بر سر دست
نشان از گوهر آدم نداشت هر که نبود / به خم سرای ولایت خراب و باده پرست
به باغ خانه تو کوثری بهشتی بود / که بر ولای تو دل بسته بود صبح الست
در آن میانه که مستی کمال هستی بود / به دور سرمدیات هر که مست شد پیوست
بساط دوزخیان زمین ز خشم تو سوخت / چو در سپاه ستم برق ذوالفقار تو جست
هنوز اشک تو بر گونه زمان جاریست / ز بس که آه یتیمان، دل کریم تو خست
ز حجم غربت تو می گریست در خود چاه / از آن به چشمه چشمش همیشه آبی هست
هنوز کوفه کند مویه از غریبی تو / زمانه از غم تنهاییات به گریه نشست
دمی که خون تو محراب مهر رنگین کرد / دل تمامی آیینهها ز غصه شکست
«نصرالله مردانی»
- ۹۶/۰۶/۱۷