انسانهای عجیب
چهارشنبه, ۸ شهریور ۱۳۹۶، ۰۴:۰۶ ق.ظ

خاطرات دفاع مقدس
راه افتادیم طرف خاک ریزهایشان برای پاکسازی، اسرائیلی ها این خاکریزها را برایشان طراحی کرده بودند. ایستاده بودیم کنار کانال، بچه ها می خواستند توی میدان مین معبر بزنند. یک گلوله ی توپ خورد جلوی گردان، حسین مجروح شد فرستادیمش عقب.
از کانال رد شده بودیم، دیدم با همان وضع پا به پای بچه ها می آید. بهش دستور دادم برگردد، برگشت.
مانده بودیم توی خاکریز عراقی ها، طوفان شدیدی بود، حتی چشم هایمان را هم نمی توانستیم باز کنیم. باز سروکلش پیدا شد، از بیمارستان در رفته بود. کمک کرد بچه ها را جمع کردیم و راه را پیدا کرد. دستهامان را دادیم به هم و برگشتیم.
رفتیم بهداری بخیه های دستش باز شده بود، زخم عفونت کرده بود، رویش پر از خون بود. اشک توی چشمهای دکتر جمع شده بود، پیشانی اش را بوسید و گفت: «شما چه انسانهای عجیبی هستین».
«کتاب کاش ما هم»
برای مطالعه «خاطرات دفاع مقدس» لطفاً اینجا را
کلیک کنید.
- ۹۶/۰۶/۰۸