شهدای بوشهر

Memories of Bushir Martyrs

شهدای بوشهر

Memories of Bushir Martyrs

شهدای بوشهر

سردار جنگهای نامنظم شهید علیرضا ماهینی

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین نظرات

اشکم در آمد

دوشنبه, ۱۷ مهر ۱۳۹۶، ۰۴:۰۳ ق.ظ

مجروحین جنگ تحمیلی

 

خاطرات پزشکان دفاع مقدس

سربازی داشتیم به نام بابائی که خدا هر جا هست حفظش کند. سرباز تنومندی بود و فداکاریهای زیادی انجام داده بود، ضمن اینکه تازه نامزد کرده بود. در زمانی که وضع جبهه کمی آرام بود، از من مرخصی گرفت و رفت تا نامزدش را ببیند، ولی بعد از مدت بسیار کوتاهی برگشت...

می گفت طاقت نیاورده زیاد از جبهه دور بشه. یک هفته بعد، در یکی از عملیات و در بمباران منطقه سردشت، دستش را از دست داد. وقتی من رسیدم، دیدم روی برانکارد کارهای اولیه را برای انجام عمل جراحی انجام می دهند. رنگ به چهره نداشت و خون زیادی از او رفته بود و تمام لباسهایش خونی بود.

با همان حال نگاهی به من کرد، به یک باره دلم فرو ریخت. جلو رفتم، با دست دیگرش دست مرا گرفت و گفت: «دکتر از من راضی شدی، من سرباز خوبی بودم؟».

شما نگاه بکنید، جوانی با آن توانائی، دستش را از بازو از دست می دهد و بدون فکر کردن به نقص عضوش و در آن حال که همه باید طلب کار باشند و داد و بیداد کنند و هیستریک شوند و تحریک پذیر، که این امر کاملاً طبیعی است، ولی این سرباز با خضوع و خشوع خاصی به من می گوید که آیا سرباز خوبی هستم و راضی هستی و آیا توانسته ام وظیفه ام را و دینم را انجام بدهم. اشکم در آمد. چیزی برای گفتن نداشتم، تنها، صورتش را بوسیدم. پس می بینیم که شجاعان هم نمی میرند.

«کتاب پرسه در دیار غریب»

 

برای مطالعه «خاطرات پزشکان» لطفاً اینجا را کلیک کنید.

  • آزاده بوشهری

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی