جنگ نفتکشها
خاطرات خلبانان دفاع مقدس
دشمن بعثی به علت درماندگی و برای تحت فشار قرار دادن دولت ایران بارها مقررات بینالمللی را زیر پا گذاشت. هدف قرار دادن هواپیمای حامل نمایندگان مجلس، بمباران شهرها، حمله به نفتکشها و کشتیهای حامل کالا و مواد غذایی به مقصد ایران از این جملهاند....
در راستای جلوگیری یا تقلیل خسارتهای وارده از حملات دشمن به نفتکشها و کشتیهای تجاری، در زمان ورود به بندر امام، نیروی هوایی اقدام به اسکورت این شناورها در قالب جابهجایی کاروانی آنها میکرد. یعنی کشتیهای ورودی در نقطهای دور از خطر منتظر میماندند. کشتیها و نفتکشهای بارگیری شده در بندر امام و جزیره خارک نیز آماده حرکت میشدند و هم زمان به نیروی هوایی ابلاغ میشد و هواپیماهای شکاری به پرواز در میآمدند. این پروازها کاروانهای ورودی و خروجی را تحت حمایت میگرفتند و آنها راهی مقصد میشدند. این زمان گاهی از طلوع تا غروب خورشید طول میکشید. چنان چه رادار منطقه هواپیمای دشمن را میدید، شکاری خودی را به سوی او هدایت میکرد تا مأموریتش را خنثی کرده یا آن را منهدم کند.
چون قبلاً شکاریهای دشمن یکی دو هواپیمای خودی را از ارتفاع پست هدف قرار داده و سرنگون کرده بودند، علاوه بر پوشش رادار، تعدادی از خلبانهای منتظر آموزش نیز در نقاط متعددی، زیر منطقهی ایستایی شکاریهای خودی مستقر میشدند و دیدهبانی میکردند تا در صورت مشاهدهی شکاری عراقی، با رادیوی دستی خلبان خودی را مطلع کنند.
سرلشکر شهید عباس بابایی آن روزها با درجهی سرهنگی، معاون عملیات نیرو بود و بر عملکرد این گروه نظارت میکرد. آن موقع من در پایگاه امیدیه مأمور بودم. تعدادی از خلبانان منتظر آموزش به این پایگاه آمدند. معلوم بود مأموریتی در پیش است. همه در گردان پرواز نشسته بودیم که سرهنگ بابایی با لباس بسیجی و یک نقشهی هوایی وارد شد. به منظور توجیه خلبانان مذکور نقشه را روی میز پهن کرد. من و دیگر خلبانان دور او حلقه زدیم. روی نقشه نقاطی مشخص شده بود.
بابایی ضمن اشاره به نقاط مشخص شده روی نقشه با آرامی به خلبانی که سرپرست گروه بود، گفت: «شما باید فردا قبل از ساعت هفت صبح بچهها را در این نقاط مستقر کنی». من ناخواسته گفتم: «جناب سرهنگ، فکر میکنم ایشان با منطقه آشنا نباشد و نتواند به راحتی این خواسته را انجام دهد». میدانستم خلبان مزبور با منطقه آشنایی ندارد. بابایی بدون این که سرش را بلند کند و نگاهی به من بیندازد، پرسید: «شما که اینجا پرواز کردهای، با منطقه آشنا هستی؟» گفتم: «بله، مدتی است در پایگاه امیدیه مأمور هستم و زیاد در این منطقه پرواز کردهام».
در جواب گفت: «پس این مأموریت بر عهده شما، فردا بچهها را در این نقاط مستقر کن». سپس مرا کاملاً در خصوص چگونگی انجام مأموریت توجیه کرد. روز بعد مأموریت با موفقیت انجام شد. به همین دلیل بارها برای این نوع مأموریت، مرا از پایگاه چهارم فراخواند.
راوی: «غلامرضا جمالی»
- ۹۶/۰۷/۰۵