ریختن آخرین بمبهای دفاع مقدس
خاطرات خلبانان دفاع مقدس
روزهای آخر فروردین ماه 1367 بود، من جزء خلبانان مأمور در قرارگاه رعد واقع در پایگاه امیدیه بودم. نیروهای ایرانی مستقر در منطقه فاو دستور عقب نشینی و خروج از فاو را دریافت کرده و در حال عقب نشینی بودند....
نیروهای بعثی از این فرصت استفاده کرده و نیروهای در حال عقب نشینی را هدف انواع گلولههای خود قرار میدادند. برای تقلیل فشار دشمن از روی نیروهای خودی قرار شد هواپیماهای ما نیروهای عراقی را بمباران کنند. نزدیک غروب مأموریتی به سرهنگ حبیب بقایی و من، که شماره دو بودم، محول شد.
بعد از توجیه، بلند شدیم و مسیر را در ارتفاع پست طی کرده و از جنوب وارد منطقهی فاو شدیم. لحطاتی قبل از رسیدن به هدف، بقایی در رادیو پرسید: «رضا میبینی؟ رضا میبینی؟». هم زمان چند توده گرد و خاک را که به شکل قارچ ناشی از انفجار بمب تشکیل شده بود، در فاصلهای نه چندان دور و جلوتر دیدم.
نگاهی به دور و برم انداختم. یک فروند هواپیمای عراقی را در ارتفاعی بالاتر از خودمان دیدم. داشت نیروهای در حال عقب نشینی ما را از ارتفاع بالا بمباران میکرد. با خودم گفتم: «اگر یکی از آن بمبها روی ما میافتاد یا از ترکشهای آن به ما میخورد، چه میشد».
خوشبختانه به خیر گذشت و ما آخرین بمبهای سالهای دفاع مقدس را روی نیروهای دشمن در منطقهی فاو ریختیم و به سمت پایگاه برگشتیم. هوا رفته رفته تاریک شد و مجبور شدیم برای نشستن، از کارکنان برج مراقبت بخواهیم چراغهای باند را روشن کنند.
راوی: «غلام رضا جمالی»
- ۹۶/۰۷/۰۸