بیسیم به شما نمی رسد
در شب حمله، در مورد تبحر شهید عبدالعلی و شهید نوذری با سرپرست بیسیم صحبت کردیم. شهید عبدالعلی را سرپرست بیسیم ما در شب حمله قرار دادند....
تعداد بیسیم ها کم بود. عبدالعلی نزد ما آمد و گفت: «متاسفانه بیسیم به شما نمی رسد. یک دسته بیسیم بگیرد و دستهایی که دو طرف دسته بیسیم دار هستند، هرگاه چیزی لازم داشتند، سریع به این دسته که دارای بیسیم است، اعلام کنند تا آنها با ما تماس بگیرند و اطلاع دهند».
وسایل خود را بستیم و آماده حرکت شدیم. یک ساعت قبل از آغاز حمله عبدالعلی آمد و بیسیمی را که همراه خود آورده بود، به ما داد و گفت: «بیسیمی برایتان آورده ام. وسایل خود را باز و بیسیم را آماده کنید».
کد و رمزها را نیز به ما گفت و چرخ قوه کوچکی هم به ما داد و نکات مهم را یکی یکی به ما گوش زد کرد، تا اگر کسی از ما شهید شد، بقیه در جریان کار باشند. به او گفتم: «نیروی کمکی تو کیه؟». گفت: «من احتیاج زیادی به نیروی کمکی ندارم، چون رابط بین شما هستم، یک جا می ایستم».
اسم رمز ما «کربلا» و رمز شهید خداخواست شکریان «عاشورا» و رمز شهید عبدالعلی «المهدی» و یدالله نوذری «نینوا» بود. حدود ده دقیقه ای از شروع حمله گذشته بود که ارتباط ما با رمز «عاشورا» که شهید خداخواست شکریان بود، قطع شد. من با مرکز تماس گرفتم و قطع ارتباط را اطلاع دادم و گفتم: «معلوم نیست که آنها به سیم خاردار و میدان مین رسیده اند یا دچار مشکل دیگری شده اند». گفتند: «یک نفر را نزد آنها بفرستید». ما هم همین کار را کردیم.
دومین نفری که ارتباطش قطع شد، «المهدی» یا همان شهید عبدالعلی بود. هر چه فریاد می زدم، صدایی نمی شنیدم. عبدالعلی کسی نبود که اگر باطری بیسیم آنها بیفتد یا دستگاه خاموش شود، متوجه نشود. نگران شدم، معلوم نبود چه اتفاقی افتاده بود. شهید نوذری نیز تا لب رودخانه پیش رفت و به شهادت رسید.
از صبح زود مشغول انتقال پیکر مطهر شهدا شدیم. بالاخره نوبت به عبدالعلی رسید. وقتی بیسیم را از دستش باز کردیم، یک مرتبه متوجه آیات قرآن روی لباسش شدم، فهمیدم که این شهید عبدالعلی است. پتویی به دورش پیچیدم و با احترام آن را روی برانکارد گذاشتیم و به عقب منتقل کردیم.
راوی: «همرزم شهید عبدالعلی میرسنجری»
برای مطالعه «خاطرات همرزمان شهدا» لطفاً اینجا را کلیک کنید.
- ۹۶/۰۶/۱۲