با علیرضا برای شناسایی منطقه رفتیم
خاطرات سردار شهید علیرضا ماهینی (قسمت هفدهم)
پس از حمله دشمن بعثی، جمع زیادی از بسیجی های استان آماده اعزام به جبهه شدند. من نیز به همراه دیگر دوستان با یک مینی بوس از بوشهر به اهواز اعزام شدیم...
در آن شرایط دشمن تا ۵ کیلومتری اهواز را به تصرف خود در آورده بود. لازم بود نیروها به سرعت به خط مقدم اعزام شوند. یکی دو روزی در اهواز ماندیم تا نوبت اعزام ما به خط مقدم فرا رسید. خط مقدم در منطقه های «فرسیه» و «عباسیه» در مجاورت پادگان حمید بود و ما در حالی که تا به حال تجربه جنگ نداشتیم، برای اولین بار وارد خط مقدم شدیم.
در آن منطقه عملیاتی چون وسیله ی نقلیه ای نداشتیم، شهید حاج عبدالرضا محمدی باغملایی که خود معلم بود، با مینی بوس آموزش و پرورش، ما را به خط مقدم می رساند. در طول سه ماه و چند روز حضور در خط مقدم حداقل امکانات را داشتیم، به نحوی که بزرگترین سلاح ما تیربار و کوچکترین آن اسلحه برنو بود.
با گذشت مدتی از این وضعیت، شهید چمران جهت شناسایی و بازدید وارد منطقه شد. در همان روزها بود که یک روز از سوی علیرضا برای شناسایی منطقه جنگی ماموریت یافتیم.
در سیم آذر ماه سال 1359 صبح زود با تعدادی از بچه ها به سرپرستی علیرضا برای شناسایی حرکت کردیم. چون مسیر طولانی بود می بایست 10 الی 12 ساعت پیاده روی می کردیم و از بوته و نیزارها و نخلها و موانع طبیعی عبور می کردیم تا به نقطه ای که این برادران مد نظرشان بود و می خواستند از اوضاع دشمن مطلع شوند، برسیم و شناسایی کاملی را از منطقه داشته باشیم.
ساعت 9 صبح به منطقه مورد نظر رسیدیم. از کنار و لابه لای بیشه ها و درختها عبور کردیم. در آن شرایط در فاصله اندکی از دشمن قرار داشتیم. علیرضا قصد داشت موقعیت دشمن را شناسایی کند تا یک عملیات چریکی در منطقه انجام شود.
از صبح که حرکت کردیم به ما گفتند که تا ساعت 6 بعد از ظهر آنجا بمانید. به علیرضا گفتم: «هوا در حال تاریک شدن است، ما هم پس از پیمودن مسیر طولانی گرسنه هستیم، تکلیف چیه؟». جواب داد: «اطیعوالله و اطیعوالرسول و اولی الامر منکم، تا زمانی که فرمانده دستور ندهد، بر نمی گردم حتی اگر مجبور شویم امشب را هم در این محل بمانیم». پس از شناسایی با بیسیم تماس گرفتند و دستور برگشت دادند.
«یکی از همرزمان سردار شهید علیرضا ماهینی»
برای مطالعه «خاطرات شهید ماهینی» لطفاً اینجا را کلیک کنید.
- ۹۶/۰۷/۱۳