بچه ها رفتند پشت سر عراقیها
خاطرات سردار شهید علیرضا ماهینی (قسمت نوزدهم)
یک روز علیرضا بهم گفت: «امشب شما با بچه ها باید بروی و تامین آنها باشی تا بچه ها شناسایی انجام بدهند تا اگر احیاناً عراقیها مین کار گذاشته باشند، خنثی کنند و راه را هموار نمایند تا برادرانی که می خواهند عملیات انجام بدهند، مشکلی نداشته باشند»...
شب شد، علیرضا گفت بروید. ما را به کنار رودخانه کرخه منتقل کردند. از آن جا هم با یک قایق ما را از عرض کرخه عبور دادند. در همان جا ماندیم، چند نفر دیگر به ما ملحق شدند. در آن شرایط تنها دو نفرمان تامین بودیم و پنج نفرمان هم رفتند جلو.
یادم می آید آن شب بچه ها رفتند پشت سر عراقیها، آنها روی سد سنگر زده بودند. دو نفر عراقی توی سنگر در حال صحبت کردن با هم بودند. یکی از بچه ها به زبان عربی تسلط داشت. هنگام رفتن دوربین مادون قرمز را هم با خودشون بردند، بعد از حدود دو ساعت برگشتند. به آنها گفتیم: «چکار کردید؟». در پاسخ گفتند: «الحمدلله رفتیم شناسایی کردیم، راه پاک است. هیچ مشکلی هم پیش نیآمد، راحت می توانیم به آنها ضربه خوبی بزنیم».
زمانی که به علیرضا گزارش می دادیم گفت: «دکتر چمران از این موضوع خیلی خوشحال خواهد شد». چون روند شناسایی کند بود. شهید ماهینی گفت: «فردا صبح زود و در زمانی که هنوز هوا گرگ و میش است باید برویم از فرسیه بگذریم تا به رو به روی آن برسیم. از آن سمت هم شناسایی روی دشمن داشته باشیم».
ساعت پنج یا شش صبح تعدادی از بچه ها را برداشتیم و رفتیم. از توی آبها هم عبور کردیم. تامین چپ و راست هم گذاشتیم که یک وقت غافگیر نشویم. از صبح که حرکت کرده بودیم، حالا دیگر هوا داشت تاریک می شد. چیزی هم نداشتیم بخوریم جز مقداری کنسرو، نان خشک، مقداری هم پسته و کمپوت که آن هم فقط برای چند ساعت کافی بود، زیرا می بایست پانزده کیلومتر راه می رفتیم. با هر مشکلی بوده در آن منطقه هم شناسایی را انجام دادیم. (ادامه دارد)
«یکی از همرزمان سردار شهید علیرضا ماهینی»
برای مطالعه «خاطرات شهید ماهینی» لطفاً اینجا را کلیک کنید.
- ۹۶/۰۷/۱۵