علیرضا واقعاً مالک اشتر زمان بود
خاطرات سردار شهید علیرضا ماهینی (قسمت بیست و چهارم)
یک شب با علیرضا به شناسایی رفتم. اولین شناسایی بود که من با ایشان می رفتم. از طرف روستای بیت ناجی و خط دهلاویه حرکت کردیم. در جایی قرار گرفتیم که آنها برای یادداشت مواضع و سنگرهای دشمن، باید از ما فاصله می گرفتند. حقیقتاً در آن زمان بدلیل کمی سن و سال بودن، می ترسیدم...
در هنگام برگشت ترس بر من غالب شد. آن برادران نیز در حال جلو رفتن بودند. ناگهان فریاد زدم علیرضا، ایشان به طرف من برگشت، مرا در آغوش گرم خود فشرد، نوازش کرد، با مهر ملاطفت فراوان او آرام شدم. به شوخی گفت: «بچه ها، چه کسی طلا دارد تا کمی «آب طلا» به ایشان بدهیم تا حالش جا بیاید».
در کنار طبع لطیف و مزاحهایی که با بچه ها می کرد، جدیت بی نظیری نیز در کارهایش داشت که همین موضوع باعث می شد که همه رزمندگان تحت مدیریت ایشان او را به شکل دیگری ببینند. به نظر من، علیرضا ماهینی در صحنه عمل، واقعاً مالک اشتر زمان بود.
«یکی از همرزمان سردار شهید علیرضا ماهینی»
برای مطالعه «خاطرات شهید ماهینی» لطفاً اینجا را کلیک کنید.
- ۹۶/۰۷/۲۰