مجروحی که سوار هلی کوپتر عراقی نشد
خاطرات دفاع مقدس
هلی کوپتر عراقی کمی دورتر از ما به زمین نشست و سربازان بعثی نیروهای ما را که حالا اسیر شده بودند، سوار هلی کوپتر می کردند. من مجروح روی زمین افتاده بودم، درد جانکاهی داشتم. تصمیم گرفتم خود را به هر زحمتی شده به هلی کوپتر برسانم تا از این درد نجات پیدا کنم هر چند که درد اسارت درد سختی است...
اما در میان راه توان ادامه دادن نداشتم و هلی کوپتر بلند شد. دقایقی گذشت هلی کوپتر هنوز اوج نگرفته بود که در آسمان ثابت ایستاد و لحظه ای بعد، در آن باز شد. نمی دانستم علت چیست به همین دلیل همین طور به آن چشم دوختم. سربازان بی رحم عراقی دست و پای اسرا را گرفته و با قدرت تمام آنها را به پایین پرت می کردند. بعد از پرتاب آخرین اسیر، در هلی کوپتر بسته شد و من به زحمت در میان شهدا می گشتم و در غم مظلومیت آنها می گریستم.
«کتاب سرباز»
برای مطالعه خاطرات «دفاع مقدس» لطفاً اینجا را کلیک کنید.
- ۹۶/۰۸/۱۱