من از قافله شهدا بازمانده ام
تنها آرزوی او شهادت بود و همیشه تکیه کلامش این بود که روزی به شهادت خواهد رسید. روزی با هم نشسته بودیم، گفت: «ای خدا، تمام دوستان و رفیقانم که از ابتدا با هم راهی جبهه شده ایم، بعضی ها به شهادت رسیده اند، ولی من از قافله شهدا بازمانده ام. مگر من مرتکب چه گناهی شده ام که به آرزویم نمی رسم»...
روزی که خبر شهادت ناصر را به من دادند خیلی گریه کردم، شخصی به من گفت: «چرا برای شهید گریه می کنی؟ شهدا مقام والایی دارند و در جوار خداوند از اوج و قرب الهی برخوردار هستند». گفتم: «از این ناراحتم که فهم و درک لازم را برای شناخت ناصر نداشتم».
خداوند به او فهم و درک وسیعی عنایت کرده بود. ایشان به خوبی می دانست که انتهای این راهی که طی می کند خداوند است و رضایت الهی اوست. او کسی بود که آگاهانه و با معرفت قدم در راه جهاد الهی گذاشت. همیشه دوست داشتم از افکار و اندیشه هایش بیشتر بشنوم و بدانم. اما او حرفهایی می زد که هیچ گاه به ذهنم خطور نمی کرد.
راوی: «همرزم شهید ناصر میرسنجری»
برای مطالعه «خاطرات همرزمان شهدا» لطفاً اینجا را کلیک کنید.
- ۹۶/۰۶/۱۴