6 روز در اهواز بودیم بعد ما را به دهلاویه منتقل کردند. گروه ناصر زودتر از دیگر گروهها عازم منطقه شد. ما یک شب دیگر در سوسنگرد ماندیم و فردای آن روز با گروه محمود باشی به دهلاویه رفتیم...
چند روز پس از اشغال خرمشهر در کنار یک خانه ی خرابه، صدایی توجه ما را جلب کرد. سمت صدا رفتیم. دیدم که یک کودکی در حالی که به بدن بی جان مادرش چنگ می زند گریه می کند....
به وضوح می توانم روزی را که در مسجد الاظهر در کاریو رسما مسلمان شدم، به یاد آورم. من مستقیم از ایالت کانکتیکات (ایالت متحده) به آنجا رسیدم، ولی آنچه مقدمه ای برای آن روز بود، هم چنان به عنوان یک امر ناخودآگاه و تلاشی مداوم برای خداوند باقی مانده است...
یادم می آید با پنج مینی بوس به سمت اهواز حرکت کردیم. ناصر عده ای را جدا کرد و به مینی بوس جهاد که آخر همه قرار داشت، برد. راننده ی آن مینی بوس پیرمردی بود که خیلی تند رانندگی می کرد. ناصر پیش او رفت و به آرامی به ایشان گفت: «کمی آهسته برو، این ماشین بیت المال امانت دست ماست، اشکال ندارد که کمی دیرتر برسیم».
شب به اهواز رسیدیم و مشغول عزاداری شدیم و گروه نوحه خوانی تشکیل دادیم. بچه ها گرد ما جمع می شدند و به مراسم سینه زنی ما علاقه نشان می دادند. حال و هوای عجیبی داشتیم. شب سوم، عزاداری ما خیلی گرم شد. در آن شب، ناصر با صدایی رسا و پر سوز و گداز، عاشقانه مدیحه سرایی می کرد و بچه ها را دلسوزانه به اتحاد و همبستگی دعوت می نمود.
وقتی برادران به ناصر می گفتند: «امشب، شب عاشورا است»، او می گفت: «هر شب، شب عاشوراست». ناصر فردی خاشع و فروتن بود. مدت زیادی در منطقه خدمت کرده و عملیات های سختی انجام داده بود.
راوی: «همرزم شهید ناصر میرسنجری»
برای مطالعه «خاطرات همرزمان شهدا» لطفاً اینجا را کلیک کنید.
«مارک» صاحب یک شرکت حمل و نقل عمومی در فرانسه است که پس از تشرف به اسلام، نام خود را به «عبدالکریم» تغییر داده است...
آخرین عملیاتی که ناصر درآن شرکت داشت، عملیات «طریق القدس» بود. در جبهه «فرضیه» همین طور که ناصر با یکی از بچه ها جلو می رفتند از پشت سر متوجه صدایی می شوند. به سمت صدا بر می گردند تا بینند چه کسی است، دو عراقی را می بینند که در حال بیسیم زدن بوده اند.
ناصر بلافاصله با اسلحه اش که 16 تیر هم بیشتر نداشته، به سمت آن دو نفر شلیک و هر دو عراقی را دستگیر می کند. آن دو نفر حتی جرات نکرده بودند شلیک کنند.
بعد از تکی که بچه ها در جاده تدارکاتی خرمشهر زدند و چند اسیر گرفتند دشمن علیه آنها آرایش نظامی گرفت و به آنها حمله کرد. در این حمله متاسفانه نیروهای ما چهار شهید دادند از جمله مختار بدیعی.
ناصر تعریف می کرد: «در این حمله قرار بود ارتش به ما کمک کند و مهمات به ما برساند زیرا مسافت طولانی بود و ما نمی توانستیم در مسیری که پیاده طی می کردیم مهمات ببریم. به همین خاطر هم به موقع مهمات به ما نرسید و دچار مشکل شدیم».
راوی: «همرزم شهید ناصر میرسنجری»
برای مطالعه «خاطرات همرزمان شهدا» لطفاً اینجا را کلیک کنید.