شهدای بوشهر

Memories of Bushir Martyrs

شهدای بوشهر

Memories of Bushir Martyrs

شهدای بوشهر

سردار جنگهای نامنظم شهید علیرضا ماهینی

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین نظرات
۱۹
مرداد


کثرت استعمال مفهوم عفاف در معنای حجاب و حیا در فرهنگ عامیانه جامعه سبب متبادر شدن سوالاتی به ذهن می شود که آیا رابطه میان واژه عفاف با حجاب و حیا رابطه ترادف و لزومیه (به این معنی که وجود یکی ما را از دیگری بی‌نیاز کند) وجود دارد و بر اساس آن می توان هر فرد بی حجابی را فاقد گوهر حیا و عفاف بدانیم و یا با وجود قائل شدن به اشتراکات بسیار این سه مفهوم، هر کدام را دارای وجوه تمایز مختلفی بدانیم.

حجاب و عفاف از مفاهیمی هستند که امروزه در جوامع مختلف اعم از مجامع علمی، دانشگاهی، فرهنگی مذهبی و دستگاه های اجرای مورد بررسی قرار می گیرند. با بررسی تعاریف مختلف در این زمینه می توان بیان داشت که در ارتباط با رابطه میان این دو مفهوم نظرات مختلفی وجود دارد که می توان آن ها را به سه دسته تقسیم کرد:

دسته اول

عده ای از محققان بر وجود رابطه میان این مفهوم اصرار ورزیده و رابطه ی این دو را به باطن و ظاهر روح و جسم یا گوهر و صدف تشبیه می کنند. از نظر ایشان رابطه میان سه مفهوم حیا و عفاف و حجاب رابطه میان طبقات متوالی یک هرم است که در کف هرم حیا و در میان عفاف و در رأس هرم حجاب قرار دارد و عفاف علائم و نشانه‌های رفتاری و گفتاری دارد که یکی از آنها حجاب است. بر این اساس نمی‌توان کسی را عفیف نامید در حالیکه حجاب را رعایت نمی‌کند. لذا حجاب ارتباط بنیادین با عفاف داشته و نمی‌شود کسی طرفدار حیا و عفاف باشد، اما حجاب را انکار کند.

دسته دوم

عده ای دیگر معتقد هستند معنا و مفهوم عفاف بسیار گسترده و فراتر از حصر آن در معنای پوشش و حجاب است. عفاف حالت نفسانی و فطری است که انسان را از حرام باز می دارد و اختصاص به جنسیت خاصی نداشته و نمودهای گوناگونی دارند. در حالی که حجاب امری ظاهری و بیرونی و یکی از مصادیق عفاف یعنی عفاف در نوع پوشش محسوب می شود و استعمال عفاف در معنای حجاب از قبیل استعمال لفظ کل در جز آن است. بنابراین فرد بی حجاب را نمی توان غیر عفیف دانست، بلکه او تنها فاقد عفت در پوشش است و ممکن است دارای مصادیق دیگر عفاف مانند عفاف در گفتار، نگاه، اندیشه و… باشد.

دسته سوم

از نظر دسته سوم رابطه و تلازم میان این دو مفهوم مکشوف نیست و طبق نظر آنها این مفاهیم دو حقیقت اند و میزان وابستگی این دو نیاز به درنگ و تأمل بسیار دارد اما این که دو مفهوم ملازم و ملزوم اند یا این که تقارن اتفاقی پیدا می کنند یا حکم نشانه و واقعیت را دارند و… احتمالهایی است که هر کدام را قائلی است و به آسانی نمی توان نظر قطعی و نهایی را صادر کرد. طبق نظر ایشان این چنین نیست که اگر زنی حجاب نداشته باشد، عفـیف و پـاکدامن نباشد.

استاد شهید مرتضی مطهری در خصوص اندازه وابستگی حیا و عفاف با حجاب، بیان می دارد:

«حیا و عفاف از ویژگیهای درونی انسان است و حجاب به شکل و قالب و نوع و چگونگی پوشش بر می گردد. تفاوت باطن و ظاهر یا روح و جسد و یا گوهر و صدف را می توان به عنوان تمثیل در این زمینه به کاربرد. به گمان ما اینها دو حقیقت هستند و میزان وابستگی این دو نیاز به تأمل دارد».

«با حجاب»
  • آزاده بوشهری
۱۹
مرداد


ای روشنای خانه امید، ای شهید / ای معنی حماسه جاوید، ای شهید

چشم ستارگان فلک از تو روشن است / ای برتر از سراچه خورشید، ای شهید

زهره به نام توست غزلخوان آسمان / با یاد توست مشعل ناهید، ای شهید

قد قامت الصلاه به خون تو سکه زد / در گسترای ساحت تحمید، ای شهید

تیغ سحر ز جوهره خونت آبدار / گشت و شکست لشکر تردید، ای شهید

آئینه دار خون تواند آسمانیان / رنگین کمان به شوق تو خندید، ای شهید

ایمن شدند دین و وطن تا به رستاخیز / فارغ شدند زآفت تهدید، ای شهید

در فتنه خیز حادثه ها جان پناه ماست / بانگی که در گلوی تو پیچید، ای شهید

صرافی جهان زتو گر نقد جان گرفت / جام شهادتش به تو بخشید، ای شهید

نام تو گشت جوهر گفتار عارفان / عارف زبان گشوده به تأکید، ای شهید

«محمد حسن ارباب بی کس»


  • آزاده بوشهری
۱۹
مرداد


شکیل احمد: سفر مشهد ایمان من را قوی‌تر کرد

نقطه عطف زندگی شکیل احمد، تابستان سال ۲۰۰۲میلادی بود. او که اصالتا اهل پاکستان بود و در انگلستان زندگی می‌‌کرد، تحت‌ تأثیر آموزه‌های اسلامی، مسلمان و شیعه شد. در عین حال مطالب بسیار مهمی درباره شخصیت و جایگاه امام ‌رضا (علیه السلام) خوانده بود و به همراه چند نفر از دوستانش تصمیم داشت به ایران سفر کرده و به زیارت امام رئوف (علیه السلام) برود.

خودش می‌گوید: «از سفارت ایران در انگستان درخواست ویزا کردیم و آنها حدود یک ‌ماه بعد درخواست ما را قبول کردند. همه برنامه‌های سفر را انجام داده بودیم. با وجود اشتیاق زیادی که برای این سفر داشتم، خودم را در حد شرفیاب شدن به خدمت آن حضرت نمی‌دانستم».

با فراهم شدن اسباب سفر، شکیل احمد به همراه چند نفر از دوستانش راهی مشهد شد: «‌اعضای این گروه عبارت بودند از دوست بسیار عزیزم «رُحَیل» و همسر انگلیسی تازه مسلمانش زینب، به همراه خاله‌ام و یک خانم مسن ایرانی که به دیدن بستگانش در تهران می‌رفت و قرار بود راهنمای ما باشد».

به مشهد که رسیدند، طاقت ماندن در هتل و استراحت را نداشتند. شوق زیارت بود که آنها را به سمت حرم می‌کشاند. شکیل احمد در این‌ باره می‌گوید: «به خاطر دارم که خیلی زود در هتل آماده شدیم تا به حرم برویم. فورا غسل زیارت را انجام دادیم، لباس‌های تمیز پوشیدیم و راهی حرم شدیم. دستپاچه بودم اما سعی می‌کردم مدام ذکر بگویم تا آرامشم را حفظ کنم و زیارت درستی انجام دهم. وقتی به حرم رسیدیم، من هیچ نوع سابقه ذهنی از آنجا نداشتم. گنبد زیبای طلایی، صحن‌ها، انگار واقعا خودم را در بهشت می‌دیدم. یکباره، در داخل حرم، توانستم بر احساساتم غلبه کنم. اول به نیت مادرم، بعد پدرم و بعد هم به نیت سایر اعضای خانواده و دوستان زیارت کردم».

چند روز بعد هم شکیل احمد به بازدید از دیگر اماکن مقدس اطراف حرم رفت اما برنامه اصلی آنها زیارت امام رضا (علیه السلام) بود. دل ‌دل می‌کرد تا داخل حرم برود، به همین دلیل خیلی زود دیگر اماکن حرم را دید و به حرم برگشت. می‌گوید: «حقیقت این است که هیچ وقت به اندازه نخستین باری که چشم‌ام به ضریح مطهر امام رضا (علیه السلام) افتاد، احساس آن همه دلتنگی نکرده بودم. اصلا نمی‌توانم احساسم را در آن لحظه بیان کنم».

یادگاری این سفر معنوی، حس و حالی است که شکیل احمد هنوز هم آن را برای خودش حفظ کرده تا در روزهای دور از حرم بتواند از آن بهره ببرد. می‌گوید: «سفر مشهد ایمان من را قوی‌تر کرد و باعث شد بیشتر از قبل به حقانیت شیعه و بزرگی و عظمت امام رضا (علیه السلام) پی ببرم».

«رهیافتگان»
  • آزاده بوشهری
۱۸
مرداد


شهید حسین حمایتی

  • آزاده بوشهری
۱۸
مرداد


شهید عبدالرسول شغابی

  • آزاده بوشهری
۱۸
مرداد


شهید اصغر بهفروز


عابدین (اصغر) بهفروز در سال 1344 در شهر بوشهر متولد و دوره ابتدایی را در مدرسه ی امام صادق و دوره راهنمایی را در مدرسه ی مهران (22 بهمن) به پایان رسانده است.

کلاس اول دبیرستان بود که جنگ با تمام خشونت ذاتی اش شروع شد و عابدین جهت اعزام به جبهه ثبت نام نمود. او پس از گذراندن دوره ی دو ماهه ی آموزشی در اوایل سال 1360 عازم جبهه گردید و به مدت 3 ماه در جبهه بود. پس از سه ماه به خانه برگشت و بعد از اینکه امتحانات مرحله اول را داد دوباره عازم جبهه شد. وی سه ماه بعد نیز دوباره به دیار خود برگشته و در امتحانات پایانی سال اول دبیرستان شرکت نمود و با موفقیت این سال تحصیلی را پشت سر گذاشت.

او بار سوم از طریق گروه جنگ های نامنظم شهید چمران عازم جبهه گردید و همراه با سایر رزمندگان این گروه شجاعانه با دشمن بعثی جنگید تا اینکه در عملیات طریق القدس که منجر به آزادسازی بستان گردید، در نهم آذر ماه سال 1360 هدف دو تیر مستقیم دشمن قرار گرفته و به فیض رفیع شهادت نایل گردیده است. روحش شاد



  • آزاده بوشهری
۱۸
مرداد


سارا هرمانسون، متولد ماریستاد در سوئد است. او که اکنون ۲۷ سال دارد، به ما می گوید که چگونه راه اسلام را پیدا کرده است.

زندگی تو قبل از اسلام چگونه بود؟

زندگی من قبل از اسلام، یک زندگی پوچ و بی معنی بود. مثل اینکه فقط در لحظه زندگی کنی و دلیل زندگی کردن را ندانی. من اعتماد به نفس زیادی نداشتم و فکر می کردم به هیچ جایی از جامعه تعلق ندارم. یک چیزی کم بود. من دنبال چیزی می گشتم که نمی دانستم چه بود.

نقطه تغییر تو کجا بود؟

این یک سفر طولانی بود و خیلی زمان برد. می دانستم خدایی بود  و هست. فقط نمی توانستم خودم را با مسیحیت قانع کنم. خدا برای من همیشه چیز بزرگ و خارق العاده ای بود که ذهن من برای فهمیدنش محدودیت داشت. فقط می دانستم که او یک نیروی فوق العاده دارد و با انسان قابل مقایسه نیست. خدا هیچ محدودیتی ندارد. او قادر است هر کاری که بخواهد انجام دهد. من زمانی طولانی درباره ادیان تحقیق کردم و هر چه بیشتر درباره اسلام می فهمیدم، پی می بردم که اسلام دینی سراسر صداقت و کاملا عاقلانه است. اسلام، خدا را همانطور که همیشه تصور می کردم، برای من توصیف می کرد.

مسلمان بودن برای تو چه معنی دارد؟

برای من، مسلمان بودن یعنی اینکه با خودت، دوستانت و خانواده ات و همه جامعه در صلح باشی و سعی کنی مانند حضرت محمد (صلی الله علیه و آله) که عشق، نیکو کاری و مهربانی را به مردم یاد داد، تو هم بهترین رفتار را داشته باشی و همچنین اینکه از خدا یاری بخواهی و از دستوراتش پیروی کنی و از او طلب بخشش کنی و به خاطر همه چیز شکرگزارش باشی.

آیا فکر می کنی اسلام مناسب جهان امروز است؟ چگونه؟

من عقیده دارم اسلام کاملا مناسب جهان امروز است. امروزه دشمنی و عداوت در جهان بسیار است و خیلی از مردم تصور غلطی از اسلام دارند در حالی که اشکال از ما مسلمانان است که اسلام را درست به تصویر نکشیده ایم. ما باید اسلام را از راه صلح مندانه و با صبر و حوصله به مردم معرفی کنیم.

به نظر تو اسلام برای جهان امروز چه پیشنهادی دارد؟

اسلام خیلی چیزها برای پیشکش کردن به جهان دارد. برای مثال، نیکوکاری خیلی مورد تأکید اسلام است و اینکه انسان نباید برای پول و مادیات حریص باشد. اینکه عشق را با اطرافیان و حتی غریبه ها تقسیم کنی و عزت نفست را نگه داری. اسلام می گوید اعتماد به نفس این نیست که بدنت را به نمایش بگذاری بلکه این است که از آن محافظت کنی. چیزی که زمینه ساز اعتماد به نفس و اخلاقیات خوب است.

موانعی که پس از پذیرفتن اسلام با آنها روبرو شدی چه بودند؟

مشکلاتی از طرف خانواده، دوستان و اطرافیانم و … وجود داشتند. متأسفانه سوء برداشتهایی از اسلام وجود دارد. مثلا اینکه زنان ذلیل و خار هستند و مجبورند هر چه مردان می گویند اجرا کنند. پس عجیب نبود که پدر و مادرم از اسلام آوردن من خوشجال نباشند. ولی آنها می دانستند که من از خیلی وقت پیش شروع به مطالعه درباره اسلام کرده بودم. آنها تصور بدی از اسلام داشتند قسمت بزرگی از آن به خاطر تصویری بود که رسانه ها برای آنها ساخته بودند و البته هم چنین به خاطر رفتارهای بد از مسلمانانی که در نشان دادن دینشان نا موفق بوده اند. متأسفانه، من باید بار رفتار بد آنها را به دوش بکشم. البته پدر و مادرم من را قبول دارند و عاشق من هستند و زمانی که من به خانه آنها می روم، غذایی برایم می پزند که بدون مشکل بتوانم آنرا بخورم. از این نظر به من احترام می گذارند، ولی برای مثال زمانی که من در جایی باید نماز بخوانم، آنها احساس خجالت می کنند.

نکته مثبت این است که آنها درک می کنند که من بسیار کمکشان می کنم و بسیار مراقبشان هستم. بعضی از دوستانم عکس العمل بدی در مقابل مسلمان شدن من داشتند. من دیگر با بعضی از آنها رابطه ندارم. متأسفانه، اما با بعضی از آنها هنوز ارتباط دارم. ولی سعی می کنم خیلی درباره اسلام با آنها بحث نکنم. زیرا زیاد احساس خوبی نمی کنند. در هر حال، آنها گاهی از من سوالهایی می پرسند. پدر و مادرم هم زیاد مشتاق بحث کردن درباره اسلام نیستند. هر زمان که نماز می خوانم، آنها شروع به پرسیدن درباره دین من می کنند و ان شاالله روزی هدایت خواهند شد. این دست خداست… و من تلاش می کنم که با آنها مهربان باشم، تا جایی که می توانم به آنها کمک کنم، به آنها احترام بگذارم و رفتارهای خوبی از خودم نشان بدهم. من فکر می کنم بستگانم فکر می کنند من انسان عجیبی هستم که مسلمان شده ام، ولی هیچ کدام از آنها حتی به این مسئله اشاره هم نکردند.

برایت ایمان به پیامبر اسلام سخت بود؟

برای من زیاد سخت نبود تا به حضرت محمد (صلی الله علیه و آله) ایمان بیاورم. وقتی درباره روش زیبای ایشان در برخورد با مردم که همواره همراه با درک کردن آنها بوده است و همچنین محبت و احترام ایشان نه  تنها  به مردم  بلکه  به حیوانات، با تأمل در این که همیشه منطقی عمل می کرده اند، مطالعه می کنی، باور کردنش سخت نیست.

آیا قبل از تشرف به اسلام، تحقیق هایت درباره ادیان مختلف تو را به سمت دیگری سوق داد؟

بله، من درباره مذهب هندو، بودایی و دین یهود هم مطالعه کردم. من اعتقاد دارم این دانسته ها کمکت می کند تا بهتر بتوانی آنها را با هم مقایسه کنی و فهم کامل تری درباره دین خودت و سایر ادیان پیدا کنی. اگر من، به عنوان یک مسلمان، از دیگران می خواهم تا به من و دینم احترام بگذارند، باید خودم هم همان رفتار را در برابر آنها دداشته باشم.

حال پس از تشرف به اسلام، چه حسی در زندگی ات داری؟

اسلام به من آرامش و دوستی را هدیه کرده است. از اینکه حقیقت را پیدا کرده ام، احساس رضایت دارم…

«رهیافتگان»
  • آزاده بوشهری
۱۷
مرداد


شهید یوسف بردستانی

  • آزاده بوشهری
۱۷
مرداد
  • آزاده بوشهری
۱۷
مرداد


خاطره ای از شهید عبدالکریم افتخارکار:

پس از پایان عملیات کربلای 5 پسر خواهرم که در عملیات حضور داشت، تسویه حساب می کند تا به خانه برگردد. او کریم را در منطقه سالم می بیند، فقط به طور جزیی زخمی شده بود. پسر خواهرم به او می گوید: «کریم، تسویه حساب کن تا برگردیم بوشهر». ولی کریم قبول نمی کند و می گوید: «من هنوز اینجا کار دارم». این خواست خدا بود که او بماند و به افتخار شهادت نائل شود.

یک روز در روستای کره بند در مراسم فاتحه ای بودم. پس از خواندن قرآن کناری نشستم و مشغول قرائت فاتحه شدم. پسر خواهرم آمد و گفت: «دایی، کریم مفقودالاثر شده است». به راحتی گفتم: «هیچ اشکالی ندارد. کریم در راه خدا رفته و کسانی که در راه خدا پا گذارند سعادتمند واقعی هستند».

‏‏کریم تا 6 ‏ماه مفقودالاثر بود. پس از این مدت من و مادرش قصد زیارت امام رضا (علیه السلام) را کردیم. جمعه ای بود، من آن روز به نماز جمعه نرفتم، عصر به مسجد رفتم. یکی از بچه ها بهم گفت: «می دانی که پیکر کریم را آورده اند؟». این در حالی بود که مسئولین، هیچ گونه خبری به ما نداده و ما را از آوردن پیکر شهیدمان مطلع نکرده بودند. کمی ناراحت شدم، زیرا ما در حال سفر بودیم و اگر می رفتیم و این عزیزان را می آوردند، معلوم نبود که مراسم پسر ما چه می شد.

‏روز شنبه ساعت 11 از بنیاد شهید نزد من آمدند. از آنها خواستم که برای بار آخر پسرم را ببینم. سوار آمبولانس شدم. شهادت کریم در سوم بهمن ماه سال 1366 ‏بود و پس از حدود 6 ‏ماه در شهریور ماه، پیکرش به دست ما رسید.

‏وارد بهشت صادق شدم. شهدا را داخل اتاقی گذاشته بودند. وقتی خواستم وارد اتاق شهدا شوم، گفتند: «‏اگر امکان دارد، داخل نشوید». گفتم: «یعنی من پسرم را نبینم». گفتند: «پیکر شهدا مدتها زیر خاک یا روی زمین بوده، شاید این عامل باعث شده که آسیبی به پیکر آنها وارد شده باشد». گفتم: «چرا مانع دیدار من با پسرم می شوید؟ مگر در من حالت غیر عادی و یا گریه و ناله می بینید، من بر خود تسلط دارم و مطمئن باشید که اصلأ ناراحت نخواهم شد».  

‏وارد اتاق شدم و بالای سر پسرم ایستادم. به جان خودش قسم که ذره ای تغییر نکرده بود. هنوز فانوسقه اش دور کمر و پوتین در پایش بود. گویی به خواب شیرینی فرو رفته و به آرامش ابدی دست یافته بود. ‏به طرز شگفت انگیزی بدنش سالم مانده و تنها جراحاتی در ناحیه شکم داشت.

«پدر شهید عبدالکریم افتخارکار»
  • آزاده بوشهری