شهدای بوشهر

Memories of Bushir Martyrs

شهدای بوشهر

Memories of Bushir Martyrs

شهدای بوشهر

سردار جنگهای نامنظم شهید علیرضا ماهینی

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین نظرات
۲۲
مرداد


ملانی فرانکلین با اسم مستعار مرضیه هاشمی، یکی از کسانی است که به انتخاب خودش از مسیحیت وارد دین اسلام و مذهب شیعه شده. او که در ایالت کلوراد در ایالات متحده آمریکا متولد شده، درس‌های خبرنگاری خوانده و در دوره دانشجویی‌اش به اسلام مشرف شده است.

نور اولیه اسلام هم از دوران انقلاب اسلامی ایران به قلبش تابید و همسر ایرانی‌اش با بردن او به جلسات مذهبی و از جمله حرم مطهر امام رضا (علیه السلام) در مشهد مقدس، زمینه آشنایی هر چه بیشتر او با اسلام را فراهم کرد.

او از دیدن شور و اشتیاق مسلمانان نسبت به امام رضا (علیه السلام) تعریف می‌کند: «مسلمان شدن من همزمان با شیعه شدنم بود. محبت امام رضا (علیه السلام) که نباشد، اسلامی هم باقی نمی‌ماند چون امام رضا (علیه السلام) مظهر رأفت و مهربانی و در عین حال تسلیم کامل و بندگی خداست و اگر ما این شخصیت را باور نداشته باشیم و نتوانیم یا نخواهیم از او الگو بگیریم پس مسلمان نیستیم».

فرانکلین از محبت امام رضا (علیه السلام) این طور می‌گوید: «طبیعی است کسی که امام رضا (علیه السلام) را نمی‌شناسد نمی‌تواند درک کند که چرا مردم شیعه این طور برای زیارت آن حضرت شور و شوق دارند یا در مراسم میلاد آن حضرت جشن می‌گیرند و یا در عزای شهادتش سیاه می‌پوشند و عزاداری می‌کنند. من هم ‌زمانی همین نگاه را داشتم و به درستی نمی‌دانستم دلیل این عزا چیست. به همین دلیل می‌گویم بهترین کار این است که برای معرفی هر چه بیشتر امام رضا (علیه السلام) در سطح جهانی فعالیت کنیم؛ یعنی دامنه کارهایمان را از جمهوری اسلامی ایران فراتر ببریم و سعی کنیم آن حضرت را به درستی به جهانیان معرفی کنیم. محبت و عشق آن حضرت نعمت و رحمت بزرگی از جانب خداست و باید به شکرانه این نعمت الهی، آن را فراگیر کنیم و توسعه بدهیم».

«سایت رهیافتگان»
  • آزاده بوشهری
۲۰
مرداد


رزمندگان بوشهری

  • آزاده بوشهری
۲۰
مرداد


شهید محمد جواد شاهمیری

  • آزاده بوشهری
۲۰
مرداد


خاطره ای از شهید عابدین (اصغر) بهفروز:

یکی از همسنگران شهید می گوید: ‏ساعت 9/30 ‏شب بود. من و سایر رزمندگان دور هم نشست بودیم و صحبت می کردیم. در همین حین اصغر رو به من کرد و گفت: «دو روز دیگر وقتی عملیات تمام شد، تو از همین جاده به بوشهر بر می گردی، ولی من چند روزی اینجا می مانم و بعد از شما می آیم». من در جواب او گفتم: «نه اصغرجان، این حرفها را نزن» و او پاسخ داد: «حالا خواهی دید که درست می گویم یا نه». تا اینکه عملیات شد و همین طور که خودش گفته بود ما به بوشهر برگشتیم و جسد او چند روز بعد از ما به بوشهر آورده شد.

«همرزم شهید اصغر بهفروز»
  • آزاده بوشهری
۲۰
مرداد


خاطرات آزادگان دفاع مقدس:

در اردوگاه عراقی ها برای آزار دادن بچه ها مخزن دست شویی را خالی نمی کردند تا تمام محیط اردوگاه را کثافت بگیرد و این خود از بزرگترین آزار و اذیت آنها بود که بعد از یک روز در باز می شد و با آن شرایط رقت بار روبرو می شدیم. نه آبی، نه حمامی، هر وقت دوست داشتند آب را باز می کردند و هر وقت می خواستند آب را می بستند.

لحظه ای فکر کنید داخل حمام هستید و صابون به سر و صورت خود زده اید و آنها آب را یک دفعه قطع می کنند و از طرفی بیم آن است که الان صوت آمار را خواهند زد چه حالی به شما دست می دهد و چه می خواهید بکنید.

راوی: «فریدون احمدزاده»
  • آزاده بوشهری
۲۰
مرداد


با وجود گسست مفهومی عفاف به معنای ناظر بودن به صفت درونی و بازداشتن غرایز و تمنیات سرکش نفس حیوانی و شهوانی و حجاب به معنای ایجاد پوشش در برابر نامحرمان و همچنین گسست در وجود و تحقق بیرونی به معنای عدم رابطه مستقیم میان عفیف بودن و حجاب داشتن اکثر محققان در این زمینه معتقد به یک رابطه بسیار جدی و تاثیر و تأثر متقابل میان این دو مفهوم هستند و بیان می دارند حجاب و عفاف، هر چند در تحلیل عقلی و برخی نمودهای عینی تفکیک پذیرند، اما در آموزه های دینی، حجاب، تجسم و بازتاب بیرونی عفاف شناخته می شود و یکی از نشانگرهای عفاف نوع پوشش، رفتار و گفتار فرد است. این رابطه چنان است که در عرف جوامع اسلامی، بین عفاف و حجاب، رابطه این همانی می بینند و به انسان عفیف، محجوب و به فرد محجوب، عفیف و صاحب فضیلت اخلاقی گفته می شود همچنین با قائل شدن رابطه علامت و صاحب علامت مقدار حجاب ظاهری را نشانه ای از مرحله خاصی از عفت باطنی صاحب حجاب می دانند.

چنان چه طبق بیان شهید مطهری: «عفاف، خویشتن داری با علائم و نشانه های رفتاری و گفتاری است و وجود آن بستگی به وجود نشانه های آن دارد پس حفظ عفاف بدون رعایت نشانه های آن ممکن نیست. در اسلام از نشانه های برجسته «عفاف» می توان به پوشش اسلامی (حجاب) اشاره نمود.»

به اعتقاد بیشتر محققان، عفاف دو ساحت دارد، ساحت درونی که به عنوان صفت و آرایه اخلاقی، جز خود فرد، کسی بدان دسترسی و آگاهی ندارد و منشأ و خاستگاه غیرت، حیا، حجاب و… به شمار می رود و ساحت بیرونی که در رفتار هر فرد و شیوه زندگی و معاشرت او بروز می یابد. قرآن از بعد ظاهری عفاف، چنین یاد کرده است.

«فَجَاءَتْهُ إِحْدَاهُمَا تَمْشِی عَلَى اسْتِحْیَاءٍ»، ناگهان یکی از آن دو (دختر) به سراغ  او (موسی) آمد در حالی که با نهایت حیا گام بر می داشت. (سوره قصص آیه ۲۶)

در کلامی از امام علی (علیه السلام) نیز به دو ساحت بیرونی و درونی عفاف اشاره شده است: «برشما باد به عفت پیشگی و امانت داری، چه این دو، شریف ترین صفتی است که در  نهان دارید و نیکوترین رفتاری است که آشکار می کنید و برترین فضیلتی است که ذخیره می کنید». مفروض کلام امام علی (علیه السلام) این است که عفاف، هم بخش پوشیده و درونی دارد و هم ساحت آشکار و پیدا و بر هر دو نیز کار بست عفاف درست و رواست.

حجاب و عفاف، به صورت متقابل و دو سویه بر یکدیگر اثر گذار و از همدیگر اثر پذیرند، از یک سو، عفاف و تسلط بر خود غریزی، آثاری دارد که متناسب با عفت در هر ساحت و عرصه ای، در رفتار گفتار و تعامل اجتماعی فرد عفیف پدیدار می گردد. قرآن کریم آنجا که مؤمنان را به حجاب رفتاری (غض بصر) فرا می خواند و هم آنجا که دستور می دهد تا از پشت پرده، با همسران پیامبر (صلی الله علیه و آله) سخن بگویند، آثار خلقی و نفسانی چنان رفتاری را در هر دو مورد باز می گوید.

«با حجاب»
  • آزاده بوشهری
۲۰
مرداد


عبدالکامل عباس: با عنایت امام رضا (علیه السلام) شیعه شدم.

حجت‌الاسلام عبدالکامل عباس، چهره‌ای دارد که در نگاه اول نشان می‌دهد اهل قاره آفریقاست. حدود ۱۵سال قبل شیعه شده و تا به حال یک ‌بار به زیارت امام رضا (علیه السلام) مشرف شده. او از مردم سرزمین آفریقای مرکزی و کشور کامرون است. مانند همه مردم آفریقا، صورتی سیاه و هیبت بزرگی دارد اما وقتی از امام رضا (علیه السلام) و اشتیاقش برای زیارت آن حضرت صحبت می‌کند، لحن کلامش آرام و نرم می‌شود.

او می‌گوید: «حدود ۱۴سال قبل به زیارت امام رضا (علیه السلام) رفتم اما تا به حال دیگر امکان زیارت را نداشته‌ام». عبدالکامل که این روزها امامت جماعت مسجد امام حسین (علیه السلام) در شهر دوالا در کامرون را بر عهده دارد، ادامه می‌دهد: «یکی از بزرگترین آرزوهای من این است که بتوانم یک ‌بار دیگر به مشهد، پایتخت معنوی ایران، سفر کنم و به زیارت امام رضا (علیه السلام) بروم. البته ‌ای‌ کاش این زیارت به همراه جمع شیعیان شهر ما باشد تا همه بتوانند برکت زیارت آن امام را درک کنند».

نکته جالب توجه این است که حجت‌الاسلام عبدالکامل تحت ‌تأثیر زیارت امام رضا (علیه السلام) شیعه شده، او درباره نحوه تشرف خود به این مذهب می‌گوید: «تا زمانی که در کامرون زندگی می‌کردم، اطلاعات درستی از مذهب شیعه نداشتم. در کامرون کتاب‌ها و مطالب درستی از امامان شیعه وجود ندارد و وهابی‌ها هم به ‌شدت علیه شیعیان فعالیت می‌کنند، به همین دلیل بود که من هیچ شناخت درستی از این مذهب و اعتقادات آن نداشتم. بعد از اینکه برای تحصیل به ایران سفر کردم، همراه گروهی برای تفریح به مشهد مقدس رفتیم. در آنجا به حرم امام رضا (علیه السلام) رفتیم و چند نفر از استادان و راهنماهای گروه مطالبی درباره آن حضرت گفتند که موجب شد شناختی نسبی درباره ایشان پیدا کنم. همانجا بود که از امام رضا (علیه السلام) خواستم شناختم را از خودش و مذهب شیعه تقویت کند تا بدانم کدام راه صحیح است. تا اینکه تقریبا یک‌ ماه بعد از برگشت از سفر مشهد با شناخت کاملی که از این مذهب و امامان آن به ‌دست آوردم، به مذهب شیعه مشرف شدم».

«رهیافتگان»
  • آزاده بوشهری
۱۹
مرداد
سردار شهید مجید بشکوه
  • آزاده بوشهری
۱۹
مرداد


خاطره ای از شهید عابدین (اصغر) بهفروز:

آخرین باری که به جبهه اعزام شد و عضو گروه جنگهای نامنظم بود، یک نفر خبر آورد که اصغر شهید شده است. برای ‏پیگیری قضیه همراه با یکی از بستگان به اهواز رفتم. از صبح تا ساعت 4 ‏عصر در ‏خیابانهای اهواز و بیمارستانها جستجو کردیم، ولی چیزی دستگیرمان نشد تا اینکه ‏در یکی از چهار راههای اهواز مینی بوسی خاکی رنگ را دیدیم. ‏من خوب که نگاه کردم، دیدم اصغر از داخل آن مینی بوس برای ما دست تکان می دهد.

با خوشحالی او را به کسی که همراهم بود نشان دادم و گفتم: «اینکه دارد دست تکان می دهد، اصغر است». او با تعجب گفت: «تو که می گفتی اصغر شهید شده»، و من در پاسخ او گفتم: «نه، به خدا مطمئنم او اصغر است».

اصغر پیاده شد و به طرف ما آمد. من با ناباوری او را در آغوش گرفتم و خدا را شکر کردم. خدا شاهد است که در آن لحظه از فرط خوشحالی، نمی دانستم باید چکار کنم. بعد با هم به بیمارستان طالقانی آمدیم و از آنجا به بوشهر زنگ زدیم.

حدود ساعت 5 ‏عصر بود. گفتم: «پسرم، بیا تا امشب به مسافرخانه برویم و شب پیش ما بمان». اما او گفت: «‏نه مادرجان، عملیات در حال شروع شدن است و همه ی بچه ها آمده اند حمام کنند و خودشان را برای عملیات آماده نمایند. اگر من همراه آنان نروم، از عملیات عقب می مانم». اصغر رفت و آخرین دیدار ما ، فقط یک ساعت به طول انجامید. ‏

«مادر شهید اصغر بهفروز»
  • آزاده بوشهری
۱۹
مرداد


خاطرات آزادگان دفاع مقدس

هنوز شکنجه‌های رژیم بعث را به یاد دارم. روزی دو بار، با کابل و چوب شکنجه‌ام می‌کردند و بعضی اوقات پاهایم را به پنکه‌ای سقفی که در سالن نسبتاً بزرگی قرار داشت، آویزان می‌کردند و به دنبالش بازجوها می‌آمدند و باز روز از نو...

در آن سالن برادران حزب الدعوه و مجاهدین عراقی هم بودند، با چند نفر ایرانی که بعضی‌هایشان را به صلیب کشانده و از ناحیه کف دست با میخ به دیوار چسبانده بودند، هیچ راهی برای پیدا کردن ارتباط با آن‌ها نبود، رگه‌های دلمه شده خون روی دیوار نمایان بود. چند روزی مرا توی حوض فاضلاب شکلی، تا گردن فرو برده و هر صبح مقداری نان خشک به من می‌دادند. بوی تعفن دیوانه کننده بود نه قدرت نشستن داشتم و نه اینکه قادر به استراحت نسبی بودم.

بعد از یک هفته مرا به سلولی گاوصندوقی شکل که حدود 80 سانتی ‌متر ارتفاع داشت بردند. درون آن باید به حالت چمباتمه می‌نشستم و هیچ جایی برای دراز کردن پا نبود. 45 روز در آن دخمه و زیر شکنجه را با یاد خدا سپری کردم. بعد از هر شکنجه بازجویی می‌شدم. دو ماه را نیز درون سلول تنگ و تاریک گذراندم. یک روز مرا به اتاق شوک الکتریکی بردند و به کلیه اعضاء بدنم، سنجاقک شوک، وصل کردند. این عمل در چندین نوبت انجام گرفت و بعد از آن شروع به زدن با باتوم برقی کردند.

می‌خواستند اعصابم را ضعیف کنند. پنج ماه تحت شکنجه بودم و به لطف خدا هنوز تمرکز حواسم را از دست نداده بودم. چند روز بعد مرا به اتاق کوچکی مثل تاریکخانه عکاسی بردند که درون آن لامپ کوچک قرمز رنگی خاموش و روشن می‌شد. دست‌ها و پاهایم را به یک میز آهنی بستند مثل صلیب روی آن خوابیده بودم. طوقی آهنی به گردن و قسمتی از پیشانی‌‌ام بستند، بالای سرم سه پایه‌ای بود که سرمی به آن وصل بود، آن را طوری تنظیم کرده بودند که قطره قطره روی پیشانی ام بچکد.

تا دو سه روز اول هر طور بود، مقاومت کردم. ولی روزهای آتی، بعد از چند دقیقه داد و فریادم بلند می‌شد. بعد از همه این‌ها مرا نزد ژنرالی بردند. وقتی که پاسخ دلخواه را نمی‌شنید، باتون برقی را به کار انداخت و روی زخم‌ها می‌زد. صورتش مثل خولی‌ها سرخ می‌شد. کنار میزش هیتری بود که کتری پر از آب روی آن قرار گرفته و در حال جوشیدن بود، هنگامی که در حال پاسخگویی بودم، یک دفعه حس کردم که بدنم در حال ذوب شدن است. شروع کردم به داد و فریاد. لحظاتی بعد به ضجه و ناله تبدیل شد، آب کتری را روی کمرم ریخته بود، هیچ گونه حس ترحمی از او بروز نمی‌کرد.

آب کتری را روی کمرم ریخته بود، چشمانم مثل امواج برفکی تلویزیون، چشمک می‌زد. چند دقیقه‌ای نگذشت که از حال رفتم و تا ساعت حدودای شش بعد از ظهر در سلول توانستم چشمانم را باز کنم. چهار و پنج روز کارم آه و ناله بود و لیچار گفتن به بعثی‌ها، تمام زخم‌ها و تاول‌هایم بوی عفونت گرفته بودند. آرزو داشتم اعدامم کنند.

راوی: «محمدعلی بهشتی فر»


  • آزاده بوشهری