در زمان حمله بچه ها همدیگر را در آغوش می گرفتند و از همدیگر طلب بخشش می کردند. آنها به ما اعلام کردند که با تمام وسایلتان به خط شوید. در ساعت 10/30 صبح همگی منظم و مرتب آماده حرکت بودیم که نامه یکی از دوستان به دستم رسید.
رسیدن نامه را در این موقعیت حساس به فال نیک گرفتم و خدا را شکر کردم. پاکت نامه را سریع باز کردم و آن را خواندم. از اینکه از حال دوستان مسجدیم با خبر می شدم، خوثسحال بودم. او نوشته بود که ما همه از دوری تو ناراحت هستیم، بچه ها همه منتظرنت هستند و شبها به مسجد می رویم و برای شما دعا می کنیم. خلاصه از همه چیز برایم نوشته بود و با خواندن نامه روحیه مضاعفی پیدا کردم و آماده حمله شدم.
«دست نوشته های شهید محمدرضا وحدتیان»
خاطرات پزشکان دوران دفاع مقدس
مجروح روی تخت اتاق عمل بیهوش خوابیده بود و من آماده عمل بودم. دلگرم، امیدوار و استوار، این دستها این جا باید ارزش خود را نشان می دادند و الا حضور یا عدم حضورم در جبهه چه ارزشی داشت...
ای پری رو ز چه رو روی نشانم ندهی / مویی از طره گیسوی نشانم ندهی
دلم از هجر رخت سوخت خدا را ز چه رو / جلوه ای زان رخ دلجوی نشانم ندهی
شد کمان قامت من همچو خم ابرویت / خمی از طاق دو ابروی نشانم ندهی
تشنه جرعه ای از جام وصالم ای دوست / قطره ای زان می مینوی نشانم ندهی
مانده ام در ره پر پیچ و خم کوی وصال / یک نشان از سر آن کوی نشانم ندهی
راه بسیار بود سوی تو ای دوست ولی / ز چه یک سوی به آن سوی نشانم ندهی
«شاعر ناشناس»
در قرآن کریم میخوانیم: «هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالهُدی وَ دِینِ الحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَی الدِّینِ کُلِّهِ وَ لَوْ کَرِهَ المُشْرِکُونَ»، (توبه/33) او کسى است که رسولش را با هدایت و آیین حق فرستاد، تا آن را بر همه آیینها غالب گرداند، هر چند مشرکان کراهت داشته باشند....
شب در منطقه «دشت عباس» سینه زنی برقرار می کردیم و بعد از مراسم سینه زنی در چادر دوستان می نشستیم و پس از کمی، هر یک به چادر خود می رفتیم. هنوز یک دقیقه سرمان را به زمین نگذاشته بودیم که نیروی دشمن با توپ دوربرد به چادر کوبیدند و ما در چادر ترکش خوردیم. هیچ کس در آن چادر ترکش نخورد به جز من...
خاطرات دفاع مقدس
رخت ها رو جمع کردم توی حیاط تا وقتی برگشتم بشویم. وقتی برگشتم، دیدم علی (شهید علی ماهانی) از جبهه برگشته و گوشه حیات نشسته و رخت ها هم روی طناب پهن شده است.
رفتم پیشش و بهش گفتم: «الهی بمیرم مادر، تو با یه دست چطوری این همه لباس رو شستی؟». گفت: «مادرجون اگه دو تا دست هم نداشتم، باز هم وجدانم قبول نمی کرد من خونه باشم و تو زحمت بکشی».
«کتاب نماز، ولایت، والدین»
باز خواهم لاله ها را بو کنم / ذکر یا الله ، ذکر هو کنم
خواهم امشب یادی از یاران کنم / یاد دریا یادی از باران کنم
هشت سال این کشور ما جنگ شد / خاک ما با لاله ها گلرنگ شد
آن طرف شداد و قوم عاد بود / این طرف بابایی و صیاد بود
آن طرف گردان اهل کین بود / این طرف فضلی و زین الدین بود
حاج همت اسوه ایثار بود / حج او از فاو تا سومار بود
آسمانی ها همه پابندشان / نام زهرا بود بر سربندشان
یاد آن شب سوم خرداد بود / یک صدا صحرا همه فریاد بود
یاد آن روزی که لرزان دهر بود / روز آزادی خرمشهر بود
تا که فرمان از جماران داده شد / لشگر و گردان حق آماده شد
حمله اسلامیان آغاز شد / یاعلی گفتیم و محور باز شد
روز در چشمان دشمن شام بود / حمله را بیت المقدس نام بود
یک صدا صحرا همه تکبیر بود / پای دشمن بسته در زنجیر بود
دشمن بعثی همه آواره بود / بر سرش بارانی از خمپاره بود
آن که خود بر حمله فرمان داده بود / در جماران بر سر سجاده بود
لعل لب چون بر تکلم باز کرد / با دلیران این سخن آغاز کرد
لطف حق دلهای ما را شاد کرد / شهر خرم را خدا آزاد کرد
گشت دلها از پیامش منجلی / رمز آن شب بود مولا یاعلی
باید اینجا با دلم سودا کنم / یک سلامی بر جهان آرا کنم
آن همه همسنگران یادش بخیر / نوحه آهنگران یادش بخیر
«یوسف حق پرست(غریب)»
برای مطالعه «اشعار شهادت» لطفاً اینجا را کلیک کنید.
آیه ای از قرآن که دلالت بر چادر به عنوان حجاب برتر دارد کدام است؟...