شهدای بوشهر

Memories of Bushir Martyrs

شهدای بوشهر

Memories of Bushir Martyrs

شهدای بوشهر

سردار جنگهای نامنظم شهید علیرضا ماهینی

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین نظرات

۱۴۹ مطلب در مرداد ۱۳۹۶ ثبت شده است

۲۰
مرداد


عبدالکامل عباس: با عنایت امام رضا (علیه السلام) شیعه شدم.

حجت‌الاسلام عبدالکامل عباس، چهره‌ای دارد که در نگاه اول نشان می‌دهد اهل قاره آفریقاست. حدود ۱۵سال قبل شیعه شده و تا به حال یک ‌بار به زیارت امام رضا (علیه السلام) مشرف شده. او از مردم سرزمین آفریقای مرکزی و کشور کامرون است. مانند همه مردم آفریقا، صورتی سیاه و هیبت بزرگی دارد اما وقتی از امام رضا (علیه السلام) و اشتیاقش برای زیارت آن حضرت صحبت می‌کند، لحن کلامش آرام و نرم می‌شود.

او می‌گوید: «حدود ۱۴سال قبل به زیارت امام رضا (علیه السلام) رفتم اما تا به حال دیگر امکان زیارت را نداشته‌ام». عبدالکامل که این روزها امامت جماعت مسجد امام حسین (علیه السلام) در شهر دوالا در کامرون را بر عهده دارد، ادامه می‌دهد: «یکی از بزرگترین آرزوهای من این است که بتوانم یک ‌بار دیگر به مشهد، پایتخت معنوی ایران، سفر کنم و به زیارت امام رضا (علیه السلام) بروم. البته ‌ای‌ کاش این زیارت به همراه جمع شیعیان شهر ما باشد تا همه بتوانند برکت زیارت آن امام را درک کنند».

نکته جالب توجه این است که حجت‌الاسلام عبدالکامل تحت ‌تأثیر زیارت امام رضا (علیه السلام) شیعه شده، او درباره نحوه تشرف خود به این مذهب می‌گوید: «تا زمانی که در کامرون زندگی می‌کردم، اطلاعات درستی از مذهب شیعه نداشتم. در کامرون کتاب‌ها و مطالب درستی از امامان شیعه وجود ندارد و وهابی‌ها هم به ‌شدت علیه شیعیان فعالیت می‌کنند، به همین دلیل بود که من هیچ شناخت درستی از این مذهب و اعتقادات آن نداشتم. بعد از اینکه برای تحصیل به ایران سفر کردم، همراه گروهی برای تفریح به مشهد مقدس رفتیم. در آنجا به حرم امام رضا (علیه السلام) رفتیم و چند نفر از استادان و راهنماهای گروه مطالبی درباره آن حضرت گفتند که موجب شد شناختی نسبی درباره ایشان پیدا کنم. همانجا بود که از امام رضا (علیه السلام) خواستم شناختم را از خودش و مذهب شیعه تقویت کند تا بدانم کدام راه صحیح است. تا اینکه تقریبا یک‌ ماه بعد از برگشت از سفر مشهد با شناخت کاملی که از این مذهب و امامان آن به ‌دست آوردم، به مذهب شیعه مشرف شدم».

«رهیافتگان»
  • آزاده بوشهری
۱۹
مرداد
سردار شهید مجید بشکوه
  • آزاده بوشهری
۱۹
مرداد


خاطره ای از شهید عابدین (اصغر) بهفروز:

آخرین باری که به جبهه اعزام شد و عضو گروه جنگهای نامنظم بود، یک نفر خبر آورد که اصغر شهید شده است. برای ‏پیگیری قضیه همراه با یکی از بستگان به اهواز رفتم. از صبح تا ساعت 4 ‏عصر در ‏خیابانهای اهواز و بیمارستانها جستجو کردیم، ولی چیزی دستگیرمان نشد تا اینکه ‏در یکی از چهار راههای اهواز مینی بوسی خاکی رنگ را دیدیم. ‏من خوب که نگاه کردم، دیدم اصغر از داخل آن مینی بوس برای ما دست تکان می دهد.

با خوشحالی او را به کسی که همراهم بود نشان دادم و گفتم: «اینکه دارد دست تکان می دهد، اصغر است». او با تعجب گفت: «تو که می گفتی اصغر شهید شده»، و من در پاسخ او گفتم: «نه، به خدا مطمئنم او اصغر است».

اصغر پیاده شد و به طرف ما آمد. من با ناباوری او را در آغوش گرفتم و خدا را شکر کردم. خدا شاهد است که در آن لحظه از فرط خوشحالی، نمی دانستم باید چکار کنم. بعد با هم به بیمارستان طالقانی آمدیم و از آنجا به بوشهر زنگ زدیم.

حدود ساعت 5 ‏عصر بود. گفتم: «پسرم، بیا تا امشب به مسافرخانه برویم و شب پیش ما بمان». اما او گفت: «‏نه مادرجان، عملیات در حال شروع شدن است و همه ی بچه ها آمده اند حمام کنند و خودشان را برای عملیات آماده نمایند. اگر من همراه آنان نروم، از عملیات عقب می مانم». اصغر رفت و آخرین دیدار ما ، فقط یک ساعت به طول انجامید. ‏

«مادر شهید اصغر بهفروز»
  • آزاده بوشهری
۱۹
مرداد


خاطرات آزادگان دفاع مقدس

هنوز شکنجه‌های رژیم بعث را به یاد دارم. روزی دو بار، با کابل و چوب شکنجه‌ام می‌کردند و بعضی اوقات پاهایم را به پنکه‌ای سقفی که در سالن نسبتاً بزرگی قرار داشت، آویزان می‌کردند و به دنبالش بازجوها می‌آمدند و باز روز از نو...

در آن سالن برادران حزب الدعوه و مجاهدین عراقی هم بودند، با چند نفر ایرانی که بعضی‌هایشان را به صلیب کشانده و از ناحیه کف دست با میخ به دیوار چسبانده بودند، هیچ راهی برای پیدا کردن ارتباط با آن‌ها نبود، رگه‌های دلمه شده خون روی دیوار نمایان بود. چند روزی مرا توی حوض فاضلاب شکلی، تا گردن فرو برده و هر صبح مقداری نان خشک به من می‌دادند. بوی تعفن دیوانه کننده بود نه قدرت نشستن داشتم و نه اینکه قادر به استراحت نسبی بودم.

بعد از یک هفته مرا به سلولی گاوصندوقی شکل که حدود 80 سانتی ‌متر ارتفاع داشت بردند. درون آن باید به حالت چمباتمه می‌نشستم و هیچ جایی برای دراز کردن پا نبود. 45 روز در آن دخمه و زیر شکنجه را با یاد خدا سپری کردم. بعد از هر شکنجه بازجویی می‌شدم. دو ماه را نیز درون سلول تنگ و تاریک گذراندم. یک روز مرا به اتاق شوک الکتریکی بردند و به کلیه اعضاء بدنم، سنجاقک شوک، وصل کردند. این عمل در چندین نوبت انجام گرفت و بعد از آن شروع به زدن با باتوم برقی کردند.

می‌خواستند اعصابم را ضعیف کنند. پنج ماه تحت شکنجه بودم و به لطف خدا هنوز تمرکز حواسم را از دست نداده بودم. چند روز بعد مرا به اتاق کوچکی مثل تاریکخانه عکاسی بردند که درون آن لامپ کوچک قرمز رنگی خاموش و روشن می‌شد. دست‌ها و پاهایم را به یک میز آهنی بستند مثل صلیب روی آن خوابیده بودم. طوقی آهنی به گردن و قسمتی از پیشانی‌‌ام بستند، بالای سرم سه پایه‌ای بود که سرمی به آن وصل بود، آن را طوری تنظیم کرده بودند که قطره قطره روی پیشانی ام بچکد.

تا دو سه روز اول هر طور بود، مقاومت کردم. ولی روزهای آتی، بعد از چند دقیقه داد و فریادم بلند می‌شد. بعد از همه این‌ها مرا نزد ژنرالی بردند. وقتی که پاسخ دلخواه را نمی‌شنید، باتون برقی را به کار انداخت و روی زخم‌ها می‌زد. صورتش مثل خولی‌ها سرخ می‌شد. کنار میزش هیتری بود که کتری پر از آب روی آن قرار گرفته و در حال جوشیدن بود، هنگامی که در حال پاسخگویی بودم، یک دفعه حس کردم که بدنم در حال ذوب شدن است. شروع کردم به داد و فریاد. لحظاتی بعد به ضجه و ناله تبدیل شد، آب کتری را روی کمرم ریخته بود، هیچ گونه حس ترحمی از او بروز نمی‌کرد.

آب کتری را روی کمرم ریخته بود، چشمانم مثل امواج برفکی تلویزیون، چشمک می‌زد. چند دقیقه‌ای نگذشت که از حال رفتم و تا ساعت حدودای شش بعد از ظهر در سلول توانستم چشمانم را باز کنم. چهار و پنج روز کارم آه و ناله بود و لیچار گفتن به بعثی‌ها، تمام زخم‌ها و تاول‌هایم بوی عفونت گرفته بودند. آرزو داشتم اعدامم کنند.

راوی: «محمدعلی بهشتی فر»


  • آزاده بوشهری
۱۹
مرداد


کثرت استعمال مفهوم عفاف در معنای حجاب و حیا در فرهنگ عامیانه جامعه سبب متبادر شدن سوالاتی به ذهن می شود که آیا رابطه میان واژه عفاف با حجاب و حیا رابطه ترادف و لزومیه (به این معنی که وجود یکی ما را از دیگری بی‌نیاز کند) وجود دارد و بر اساس آن می توان هر فرد بی حجابی را فاقد گوهر حیا و عفاف بدانیم و یا با وجود قائل شدن به اشتراکات بسیار این سه مفهوم، هر کدام را دارای وجوه تمایز مختلفی بدانیم.

حجاب و عفاف از مفاهیمی هستند که امروزه در جوامع مختلف اعم از مجامع علمی، دانشگاهی، فرهنگی مذهبی و دستگاه های اجرای مورد بررسی قرار می گیرند. با بررسی تعاریف مختلف در این زمینه می توان بیان داشت که در ارتباط با رابطه میان این دو مفهوم نظرات مختلفی وجود دارد که می توان آن ها را به سه دسته تقسیم کرد:

دسته اول

عده ای از محققان بر وجود رابطه میان این مفهوم اصرار ورزیده و رابطه ی این دو را به باطن و ظاهر روح و جسم یا گوهر و صدف تشبیه می کنند. از نظر ایشان رابطه میان سه مفهوم حیا و عفاف و حجاب رابطه میان طبقات متوالی یک هرم است که در کف هرم حیا و در میان عفاف و در رأس هرم حجاب قرار دارد و عفاف علائم و نشانه‌های رفتاری و گفتاری دارد که یکی از آنها حجاب است. بر این اساس نمی‌توان کسی را عفیف نامید در حالیکه حجاب را رعایت نمی‌کند. لذا حجاب ارتباط بنیادین با عفاف داشته و نمی‌شود کسی طرفدار حیا و عفاف باشد، اما حجاب را انکار کند.

دسته دوم

عده ای دیگر معتقد هستند معنا و مفهوم عفاف بسیار گسترده و فراتر از حصر آن در معنای پوشش و حجاب است. عفاف حالت نفسانی و فطری است که انسان را از حرام باز می دارد و اختصاص به جنسیت خاصی نداشته و نمودهای گوناگونی دارند. در حالی که حجاب امری ظاهری و بیرونی و یکی از مصادیق عفاف یعنی عفاف در نوع پوشش محسوب می شود و استعمال عفاف در معنای حجاب از قبیل استعمال لفظ کل در جز آن است. بنابراین فرد بی حجاب را نمی توان غیر عفیف دانست، بلکه او تنها فاقد عفت در پوشش است و ممکن است دارای مصادیق دیگر عفاف مانند عفاف در گفتار، نگاه، اندیشه و… باشد.

دسته سوم

از نظر دسته سوم رابطه و تلازم میان این دو مفهوم مکشوف نیست و طبق نظر آنها این مفاهیم دو حقیقت اند و میزان وابستگی این دو نیاز به درنگ و تأمل بسیار دارد اما این که دو مفهوم ملازم و ملزوم اند یا این که تقارن اتفاقی پیدا می کنند یا حکم نشانه و واقعیت را دارند و… احتمالهایی است که هر کدام را قائلی است و به آسانی نمی توان نظر قطعی و نهایی را صادر کرد. طبق نظر ایشان این چنین نیست که اگر زنی حجاب نداشته باشد، عفـیف و پـاکدامن نباشد.

استاد شهید مرتضی مطهری در خصوص اندازه وابستگی حیا و عفاف با حجاب، بیان می دارد:

«حیا و عفاف از ویژگیهای درونی انسان است و حجاب به شکل و قالب و نوع و چگونگی پوشش بر می گردد. تفاوت باطن و ظاهر یا روح و جسد و یا گوهر و صدف را می توان به عنوان تمثیل در این زمینه به کاربرد. به گمان ما اینها دو حقیقت هستند و میزان وابستگی این دو نیاز به تأمل دارد».

«با حجاب»
  • آزاده بوشهری
۱۹
مرداد


ای روشنای خانه امید، ای شهید / ای معنی حماسه جاوید، ای شهید

چشم ستارگان فلک از تو روشن است / ای برتر از سراچه خورشید، ای شهید

زهره به نام توست غزلخوان آسمان / با یاد توست مشعل ناهید، ای شهید

قد قامت الصلاه به خون تو سکه زد / در گسترای ساحت تحمید، ای شهید

تیغ سحر ز جوهره خونت آبدار / گشت و شکست لشکر تردید، ای شهید

آئینه دار خون تواند آسمانیان / رنگین کمان به شوق تو خندید، ای شهید

ایمن شدند دین و وطن تا به رستاخیز / فارغ شدند زآفت تهدید، ای شهید

در فتنه خیز حادثه ها جان پناه ماست / بانگی که در گلوی تو پیچید، ای شهید

صرافی جهان زتو گر نقد جان گرفت / جام شهادتش به تو بخشید، ای شهید

نام تو گشت جوهر گفتار عارفان / عارف زبان گشوده به تأکید، ای شهید

«محمد حسن ارباب بی کس»


  • آزاده بوشهری
۱۹
مرداد


شکیل احمد: سفر مشهد ایمان من را قوی‌تر کرد

نقطه عطف زندگی شکیل احمد، تابستان سال ۲۰۰۲میلادی بود. او که اصالتا اهل پاکستان بود و در انگلستان زندگی می‌‌کرد، تحت‌ تأثیر آموزه‌های اسلامی، مسلمان و شیعه شد. در عین حال مطالب بسیار مهمی درباره شخصیت و جایگاه امام ‌رضا (علیه السلام) خوانده بود و به همراه چند نفر از دوستانش تصمیم داشت به ایران سفر کرده و به زیارت امام رئوف (علیه السلام) برود.

خودش می‌گوید: «از سفارت ایران در انگستان درخواست ویزا کردیم و آنها حدود یک ‌ماه بعد درخواست ما را قبول کردند. همه برنامه‌های سفر را انجام داده بودیم. با وجود اشتیاق زیادی که برای این سفر داشتم، خودم را در حد شرفیاب شدن به خدمت آن حضرت نمی‌دانستم».

با فراهم شدن اسباب سفر، شکیل احمد به همراه چند نفر از دوستانش راهی مشهد شد: «‌اعضای این گروه عبارت بودند از دوست بسیار عزیزم «رُحَیل» و همسر انگلیسی تازه مسلمانش زینب، به همراه خاله‌ام و یک خانم مسن ایرانی که به دیدن بستگانش در تهران می‌رفت و قرار بود راهنمای ما باشد».

به مشهد که رسیدند، طاقت ماندن در هتل و استراحت را نداشتند. شوق زیارت بود که آنها را به سمت حرم می‌کشاند. شکیل احمد در این‌ باره می‌گوید: «به خاطر دارم که خیلی زود در هتل آماده شدیم تا به حرم برویم. فورا غسل زیارت را انجام دادیم، لباس‌های تمیز پوشیدیم و راهی حرم شدیم. دستپاچه بودم اما سعی می‌کردم مدام ذکر بگویم تا آرامشم را حفظ کنم و زیارت درستی انجام دهم. وقتی به حرم رسیدیم، من هیچ نوع سابقه ذهنی از آنجا نداشتم. گنبد زیبای طلایی، صحن‌ها، انگار واقعا خودم را در بهشت می‌دیدم. یکباره، در داخل حرم، توانستم بر احساساتم غلبه کنم. اول به نیت مادرم، بعد پدرم و بعد هم به نیت سایر اعضای خانواده و دوستان زیارت کردم».

چند روز بعد هم شکیل احمد به بازدید از دیگر اماکن مقدس اطراف حرم رفت اما برنامه اصلی آنها زیارت امام رضا (علیه السلام) بود. دل ‌دل می‌کرد تا داخل حرم برود، به همین دلیل خیلی زود دیگر اماکن حرم را دید و به حرم برگشت. می‌گوید: «حقیقت این است که هیچ وقت به اندازه نخستین باری که چشم‌ام به ضریح مطهر امام رضا (علیه السلام) افتاد، احساس آن همه دلتنگی نکرده بودم. اصلا نمی‌توانم احساسم را در آن لحظه بیان کنم».

یادگاری این سفر معنوی، حس و حالی است که شکیل احمد هنوز هم آن را برای خودش حفظ کرده تا در روزهای دور از حرم بتواند از آن بهره ببرد. می‌گوید: «سفر مشهد ایمان من را قوی‌تر کرد و باعث شد بیشتر از قبل به حقانیت شیعه و بزرگی و عظمت امام رضا (علیه السلام) پی ببرم».

«رهیافتگان»
  • آزاده بوشهری
۱۸
مرداد


شهید حسین حمایتی

  • آزاده بوشهری
۱۸
مرداد


شهید عبدالرسول شغابی

  • آزاده بوشهری
۱۸
مرداد


شهید اصغر بهفروز


عابدین (اصغر) بهفروز در سال 1344 در شهر بوشهر متولد و دوره ابتدایی را در مدرسه ی امام صادق و دوره راهنمایی را در مدرسه ی مهران (22 بهمن) به پایان رسانده است.

کلاس اول دبیرستان بود که جنگ با تمام خشونت ذاتی اش شروع شد و عابدین جهت اعزام به جبهه ثبت نام نمود. او پس از گذراندن دوره ی دو ماهه ی آموزشی در اوایل سال 1360 عازم جبهه گردید و به مدت 3 ماه در جبهه بود. پس از سه ماه به خانه برگشت و بعد از اینکه امتحانات مرحله اول را داد دوباره عازم جبهه شد. وی سه ماه بعد نیز دوباره به دیار خود برگشته و در امتحانات پایانی سال اول دبیرستان شرکت نمود و با موفقیت این سال تحصیلی را پشت سر گذاشت.

او بار سوم از طریق گروه جنگ های نامنظم شهید چمران عازم جبهه گردید و همراه با سایر رزمندگان این گروه شجاعانه با دشمن بعثی جنگید تا اینکه در عملیات طریق القدس که منجر به آزادسازی بستان گردید، در نهم آذر ماه سال 1360 هدف دو تیر مستقیم دشمن قرار گرفته و به فیض رفیع شهادت نایل گردیده است. روحش شاد



  • آزاده بوشهری