در رهى دیدم مهى، حیران آن ماهم هنوز / عمر رفت و من مقیم آن سر راهم هنوز
چو نسیم صبحگاهى بر من بى دل گذشت / من نسیم وصل آن مه را هوا خواهم هنوز
می فزاید مهر او هر روز در خاطر مرا / گرچه من کاهیده ام از درد می کاهم هنوز
گرچه آه آتشینم خرمن جان سوخته / می رود تا اوج گردون آتش آهم هنوز
شوق آن دیدار، غافل کرده از عالم مرا / تو مپندارى که من از خویش آگاهم هنوز
انتظار شاه مهدى می کشد عمرى امین / رفت عمر و در امید طلعت شاهم هنوز
«امین»
برای مطالعه «اشعار مهدوی» لطفاً اینجا را کلیک کنید.