شهدای بوشهر

Memories of Bushir Martyrs

شهدای بوشهر

Memories of Bushir Martyrs

شهدای بوشهر

سردار جنگهای نامنظم شهید علیرضا ماهینی

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین نظرات
۱۷
مهر

مجروحین جنگ تحمیلی

 

خاطرات پزشکان دفاع مقدس

سربازی داشتیم به نام بابائی که خدا هر جا هست حفظش کند. سرباز تنومندی بود و فداکاریهای زیادی انجام داده بود، ضمن اینکه تازه نامزد کرده بود. در زمانی که وضع جبهه کمی آرام بود، از من مرخصی گرفت و رفت تا نامزدش را ببیند، ولی بعد از مدت بسیار کوتاهی برگشت...

  • آزاده بوشهری
۱۷
مهر

شهدای گمنام

به اتفاق خودم راهی جنوب شدم / به پای داغ تو، هم صحبت غروب شدم

هوا هوای گرفته، هوای تشنه لبی است / برهنه گر نکنم پا، کمال بی ادبی است

دوباره آمده ام تا بمیرم و بروم / مسیر خون کسی را بگیرم و بروم

دوباره خاطره های تو را بغل کردم / گلاب و گریه در آن خاطرات حل کردم

نشسته ام به تماشای آسمان بر خاک / به احترام تو بر روی زانوان بر خاک

دوباره بقچه ی بغضی گشوده ام در پیش / دَم غروب، سر گفتن اذان برخاک

چقدر خسته بر این دشت تشنه چنگ زدم / که شاید از تو بیابم کمی نشان بر خاک

  • آزاده بوشهری
۱۷
مهر

رهیافته آلمانی

اسم قبلی من «زابنیه» است. ماجرای تشرفم به دین اسلام از این قرار است که در آلمان در همسایگی خانه ما یک خانواده مسلمان اهل ترکیه زندگی می کردند. دختران آنها در مدرسه با من دوست بودند و با هم رفت و آمد داشتیم. وقتی که من به خانه آنها می رفتم، می دیدم که آنها نماز می خوانند. کم کم جذب آنها شده و در مسجد اسلامی هامبورک به سرپرستی برادر محمد مقدم به دین اسلام تشرف یافتم...

  • آزاده بوشهری
۱۶
مهر


شهید جهانگیر افشین

  • آزاده بوشهری
۱۶
مهر

شهید علیرضا ماهینیخاطرات سردار شهید علیرضا ماهینی (قسمت بیستم)

در اوایل جنگ که مردم با مبارزه و رزم آشنایی نداشتند، بحث آموزش نیروهای مردمی بین دلسوزان انقلاب و رزمندگان درون جبهه مطرح بود. علیرضا نیز مانند سایر دلسوزان انقلابی آن دوران به طور فعال برای آموزش مردم اقدام می کرد. او در اولین اعزامی که از بوشهر به جبهه صورت گرفت، بدون هیچ وابستگی و دلبستگی به خانواده و شغل و بدون لحظه ای تأمل، محیط شهر را رها کرد و به سمت میدان کارزار شتافت...

  • آزاده بوشهری
۱۶
مهر

شیخ یونس

 

خاطرات دفاع مقدس

بهار سال 65 بود. سالی جدید آغاز شد و مثل سنت همه ی ایرانیان من هم با خرید یک جعبه شیرینی به دیدن استاد خطاطی ام شیخ یونس رفتم. بعد از احوال پرسی و روبوسی در حال چای خوردن متوجه شدم که یونس در حال نوشتن اعلامیه ای است که محتوی آن خبر مرگ شخصی را می داد...

  • آزاده بوشهری
۱۶
مهر

حجاب

 

من در یک خانواده مسلمان در بنگلادش به دنیا آمدم. خانواده ام خیلی مذهبی نبودند و مادرم حجاب نداشت. او یک زن شیک و زیبا بود اما متأسفانه در سال ۲۰۰۷ به خاطر بیماری سرطان سینه در گذشت...

  • آزاده بوشهری
۱۵
مهر

شهید الیاس احمدی


  • آزاده بوشهری
۱۵
مهر

شهید علیرضا ماهینی

 

خاطرات سردار شهید علیرضا ماهینی (قسمت نوزدهم)

یک روز علیرضا بهم گفت: «امشب شما با بچه ها باید بروی و تامین آنها باشی تا بچه ها شناسایی انجام بدهند تا اگر احیاناً عراقیها مین کار گذاشته باشند، خنثی کنند و راه را هموار نمایند تا برادرانی که می خواهند عملیات انجام بدهند، مشکلی نداشته باشند»...

  • آزاده بوشهری
۱۵
مهر

هواپیمای جنگی ایران

 

خاطرات خلبانان دفاع مقدس

تازه چند روزی از جنگ گذشته بود که ماموریت بمباران اهدافی نظامی در حوالی پایتخت عراق به ما داده شد، کاری که هر روزه به شکلی انجام می گرفت.

اما عملیات ما یک وجه تمایز با سایر ماموریتها داشت و آن این بود که پس از بمباران هدف بایستی به روی شهر بغداد می آمدیم و تعداد زیادی اعلامیه را که در بدنه هواپیما جاسازی شده بود، روی شهر می ریختیم.

اگر چه با این کار بخشی از مردم عراق از سیاست های پشت پرده و ندانم کاریهای مسئولان کشور خود در حمله به ایران آگاه می شدند اما برای ما که باید در ارتفاع کم سرعت شکنهای هواپیما را باز می کردیم تا اعلامیه ها رها شوند، خیلی خطرناک بود. زیرا همه چیز برای سرنگونی هواپیما توسط پدافند قوی عراق مهیا می شد، سرعت کم، ارتفاع مناسب و موقعیت مکانی خوب. هر چه بود توکل به خدا کرده ماموریت را به نحو احسن انجام داده و به سلامت به پایگاه خودمان برگشتیم.

راوی: «حسین محمدزاده»

  • آزاده بوشهری