خاطرات سردار شهید علیرضا ماهینی (قسمت اول)
علیرضا آموزش قرآن را در خط مقدم جبهه شروع و رایج کرد و با خرید دفتر، خودکار، کتاب آموزشی و تخته سیاه، آموزش قرآن را برای برادران رزمنده بنا نهاد...
خاطرات خلبانان دفاع مقدس
هر دو بعد از گرفتن تجهیزات لازم به کنار هواپیما رسیدیم. پس از بازرسیهای لازم، از پلکان هواپیما بالا رفتیم و درون کابین قرار گرفتیم. موتورها را یکی پس از دیگری روشن و آلات دقیق (نشان دهندهها) و سطوح کنترل هواپیما را بررسی کردیم، اشکالی مشاهده نشد....
ســـلام مــن بــه مـحـرم، مـحـرم گــــل زهــرا
بـه لطـمه هـای ملائـک، بـه مــاتـم گــل زهـرا
سـلام مـن بـه مـحـرم، بـه تشنـگی عـجـیـبـش
بـه بـوی سیـب زمـینِ غـم و حـسین غریـبش
سلام من بـه محـرم، بـه غصـه و غــم مـهـدی
به چشم کاسه ی خون و به شال ماتم مـهـدی
سـلام من بــه مـحـرم، بـه کـربـلا و جـلالــش
به لحظه های پـر از حزن غرق درد و ملامش
سـلام مـن بـه مـحـرم، بـه حـال خستـه زیـنـب
بـه بــی نـهــایــت داغ دل شـکــستــه زیـنـب
سلام من به محرم، به دست و مشک ابوالفضل
بـه نـا امیـدی سقـا، بـه سـوز اشـک ابوالفضل
سـلام مـن بـه مـحـرم، بـه قــد و قـامـت اکـبـر
بـه کـام خـشک اذان گـوی زیـر نـیزه و خنجر
سلام من به محرم، به دسـت و بـا زوی قـاسم
به شوق شهد شهادت، حنـای گـیـسـوی قـاسم
سـلام مـن بـه مـحـرم، بـه گـاهـواره ی اصـغـر
به اشک خجلت شاه و گـلـوی پـاره ی اصـغـر
سـلام مـن بـه مـحـرم، به اضـطـراب سـکـیـنـه
بـه آن مـلـیـکـه کـه رویش ندیده چشم مدینه
سـلام مـن بـه مـحـرم، بـه عـاشـقـی زهـیـرش
بـه بـاز گـشـتـن حُر و عروج خـتـم به خیرش
سلام من بـه محرم، بـه مسـلـم و به حـبـیـبش
به رو سپیدی جوُن و به بوی عطر عجیـبـش
سلام من بـه محرم، بـه زنگ مـحـمـل زیـنـب
بــه پـاره، پـاره تــن بــی سـر مـقـابـل زیـنـب
سلام من به محـرم، به شـور و حـال عیـانـش
سلام من به حسـیـن و به اشک سینه زنـانش
«شاعر ناشناس»
همه چیز از یه جمله شروع شد، «خودم خدا خودش...»، به فکر رفتم که معنی این جمله چی میتونه باشه... فهمیدم که من با دیگران رو به رو نیستم بلکه با خدای خودم روبه رو میشم...
سرانجام شب موعود فرا رسید. در سوم دی ماه سال 1365 عملیات کربلای چهار آغاز شد. من و محمدعلی همراه سایر رزمندگان سوار بر قایق شدیم و از جزیره مینو به سمت دشمن حرکت کردیم...
خاطرات پزشکان دفاع مقدس
«خونریزی مغزیه، هیچ فرصتی ندارم، اطاق عمل، خیلی سریع». اولین نفری که با برانکارد در کنارم ایستاده بود با تعجب سؤال کرد: «نکنه می خوای عمل مغزی انجام بدی؟ دستگاه مکش خون درست کار نمی کنه و دستگاه بیهوشی نیز تقریباً خالی شده و برای حداکثر یک ساعت اکسیژن داریم»...
باید دوباره چله نشین سحر شوم / با راهیان خطه ی نور همسفر شوم
مثل کبوتری که شده از قفس رها / پر می زنم به مقصد خاکریز جبهه ها
حال و هوای سرخ مناطق چه دیدنی ست / داستان سبزه زار نگاهش شنیدنیست
وقتش شده مسافر خاک جنون شوم / از راه دور زائر خاک جنون شوم
آمد دوباره باز به یادم، دم غروب / خاک شلمچه، گریه ی نم نم، دم غروب
با لطفشان همانکه بخواهند، می شوم / چیزی شبیه پاکی اروند می شوم
دارد همیشه حال و هوای طلاییه / هر کس که رفته کرببلای طلاییه
هر عاشقی که بر در دارالیقین رسید / تا آسمان خاکی فتح المبین رسید
فکه ضریح دوم گودال کربلاست / معراج آسمانی راوی جبهه هاست
در سایه سار چادر بنت النبی نشست / هر کس شهید خاک غریب دوکوهه است
مجنون شکسته قامت و دلخون عبور کرد / وقتی که از جزیره ی مجنون عبور کرد
تنهای بی سری که همه زیر تانک ماند / از ماتم هویزه دل خسته روضه خواند
با یک سبد شکوفه ی احساس می رسیم / وقتی به دشت روشن عباس می رسیم
اینها تمام گوشه ای از راز عاشقیست / در هر قدم بهانه ی پرواز عاشقیست
گفتم همیشه حرف دلم را منَ الأزل / گاهی میان مثنوی و گاه در غزل
وقتی که مشهدالشهداء می رود دلم / بی اختیار کرببلا می رود دلم
خاکش مرا به عرش خداوند می برد / آری فقط به سمت خدا، می رود دلم
هر کس که رفته حرف مرا درک می کند / دست خودم که نیست کجا می رود دلم
با آرزوی فیض شهادت، در این مسیر / تا اوج آسمان دعا می رود دلم
با ذکر آسمانی یا ثامن الحجج / از جبهه تا بهشت رضا می رود دلم
ما خوشه چین مزرعه ی سبز گندمیم / ما ریزه خوار سفره ی آقای هشتمیم
چشمان ما به امر امیر ولایت است / در انتظار برگ برات شهادت است
«اسماعیل شبرنگ»
برای مطالعه «اشعار شهادت» لطفاً اینجا را کلیک کنید.
ما دوست داریم بیشتر در مورد آمدن شما به دین اسلام بدانیم و چه چیزی باعث شد که شما اسلام را در بین ادیان دیگر انتخاب کنید؟
اول باید بگویم که بزرگ شدن به عنوان یک کاتولیک خیلی سخت بود چون منطقی و استدلالی نبود. پیدا کردن اسلام برای زندگی هر کسی بسیار منطقی است. از ابتدا من دنبال یک راهی بودم برای اینکه به خدا نزدیکتر شوم...