شهدای بوشهر

Memories of Bushir Martyrs

شهدای بوشهر

Memories of Bushir Martyrs

شهدای بوشهر

سردار جنگهای نامنظم شهید علیرضا ماهینی

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین نظرات

۳۶ مطلب با موضوع «اشعار شهادت» ثبت شده است

۱۳
مهر

بر شرف و عزت انسان قسم / بر هدف ملت ایران قسم

بر دل و روح و نظر و جان قسم / بر جلوات رخ جانان قسم

بر قلم پیر جماران قسم / بر علم نهضت قرآن قسم

بر قدح روضه ی رضوان قسم / بر جگر اصغر عطشان قسم

بر تن خونین شهیدان قسم / بر غم دل های پریشان قسم

جان به کفان، پرچم پاینده اند / یعنی شهیدان همگی زنده اند

بر کرم رب توانا قسم / بر دم جانبخش مسیحا قسم

بر حرم کرب و معلا قسم / بر شجر مکتب طاها قسم

بر شفق گنبد مینا قسم / بر طبق بستر دریا قسم

بر عرق چهره ی سقا قسم / بر محن زینب کبری قسم

بر دل صد پاره ی زهرا قسم / بر سر بشکسته ی مولا قسم

دلشدگان گوهر ارزنده اند / یعنی شهیدان همگی زنده اند

«فرهنگ خدایی»

 

برای مطالعه «اشعار شهادت» لطفاً اینجا را کلیک کنید.

  • آزاده بوشهری
۲۷
شهریور

باید دوباره چله نشین سحر شوم / با راهیان خطه ی نور همسفر شوم

مثل کبوتری که شده از قفس رها / پر می زنم به مقصد خاکریز جبهه ها

حال و هوای سرخ مناطق چه دیدنی ست / داستان سبزه زار نگاهش شنیدنیست

وقتش شده مسافر خاک جنون شوم / از راه دور زائر خاک جنون شوم

آمد دوباره باز به یادم، دم غروب / خاک شلمچه، گریه ی نم نم، دم غروب

با لطفشان همانکه بخواهند، می شوم / چیزی شبیه پاکی اروند می شوم

دارد همیشه حال و هوای طلاییه / هر کس که رفته کرببلای طلاییه

هر عاشقی که بر در دارالیقین  رسید / تا آسمان خاکی فتح المبین رسید

فکه ضریح دوم گودال کربلاست / معراج آسمانی راوی جبهه هاست

در سایه سار چادر بنت النبی نشست / هر کس شهید خاک غریب دوکوهه است

مجنون شکسته قامت و دلخون عبور کرد / وقتی که از جزیره ی مجنون عبور کرد

تنهای بی سری که همه زیر تانک ماند / از ماتم هویزه دل خسته روضه خواند

با یک سبد شکوفه ی احساس می رسیم / وقتی به دشت روشن عباس می رسیم

اینها تمام گوشه ای از راز عاشقیست / در هر قدم بهانه ی پرواز عاشقیست

گفتم همیشه حرف دلم را منَ الأزل / گاهی میان مثنوی و گاه در غزل

وقتی که مشهدالشهداء می رود دلم / بی اختیار کرببلا می رود دلم

خاکش مرا به عرش خداوند می برد / آری فقط به سمت خدا، می رود دلم

هر کس که رفته حرف مرا درک می کند / دست خودم که نیست کجا می رود دلم

با آرزوی فیض شهادت، در این مسیر / تا اوج آسمان دعا می رود دلم

با ذکر آسمانی یا ثامن الحجج / از جبهه تا بهشت رضا می رود دلم

ما خوشه چین مزرعه ی سبز گندمیم / ما ریزه خوار سفره ی آقای هشتمیم

چشمان ما به امر امیر ولایت است / در انتظار برگ برات شهادت است

«اسماعیل شبرنگ»

 

برای مطالعه «اشعار شهادت» لطفاً اینجا را کلیک کنید.

  • آزاده بوشهری
۲۶
شهریور

باز دیشب دل هوای یار کرد / آرزوی حجله سـومار کرد

خواب دیدم سجده را بر مهردشت / فتح فاو و ساقی والفجر هشت

باز محورهای بوکان زنده شد / برف و سرمای مریوان زنده شد

از دوکوهه تا بلندای سهیل / بر نمی خیزد مناجات کمیل

یاد کرخه رفته و این رنج ماند / قلب من در کربلای پنج ماند

کاش تا اوج سحر پر می زدم / بار دیگر سر به سنگر می زدیم

«شاعر ناشناس»

 

برای مطالعه «اشعار شهادت» لطفاً اینجا را کلیک کنید.

  • آزاده بوشهری
۲۵
شهریور


باز در جان من امشب، شرری افتاده / شاید از حضرت سیمرغ ، پری افتاده

دم صاحب دمی ام راز نهان آورده است / غم این خفته مرا سخت به جان آورده است

خواستم چند صباحی دو سه راحت باشم / فارغ از مرثیه و زخم و جراحت باشم

گفتم آسوده فقط عمر به پایان ببرم / شکمی فربه از این مرتع شیطان ببرم

گفتم آرام شوم، لال شوم ، گل باشم / زورقی خسته در آرامش ساحل باشم

خواستم چون همگان فکر سرانجام کنم / روح عصیان زده را اندکی آرام کنم

ولی انگار که تقدیر من این لالی نیست / غیر فریاد در احوال من احوالی نیست

خبر آمد دل پرپرزده ای برگشته / مرد از خویش برون آمده ای برگشته

آمده تازه کند یاد پرستوها را / بتکاند ز تن شهر هیاهوها را

باز برگشته از اغیار عنان بستاند / از گرانان جهان رطل گران بستاند

مرد می گفت نمی آید و پرپر برگشت / دست پر پینه او بال کبوتر برگشت

سر نیامد که به دامان دل آرام خوشست / آن چنان رفتن و این گونه سرانجام خوشست

پری گم شده ای آینه پیدا کرده است / زخم غمگین برونسی است که لب وا کرده است

آن به توفان زده که باخته ساحلها را / بازگشته که نهیبی بزند دلها را

رونق میکده را باده فروش آمده است / پیکر بی سرش اینک به خروش آمده است

چه خبرهاست در این شهر که شهبازی نیست / آسمان هست ولی جرات پروازی نیست

ها مگر خون به پروبال کبوتر خشکید / اشکباران دعا گوشه سنگر خشکید

آن پلنگی که به مهتاب درآویخت کجاست / چفیه هایی که از آن نقش جهان ریخت کجاست

چه شد آن روح سبکبال فراوان شما / روز اعزام و هیاهوی شتابان شما

این طرفها چه کسی طرح بیابان زده است / پنجه در چهره گلگون شهیدان زده است

آن بنایی که رد غیرتمان داشت کجاست / سروی آزاد که آن گونه سرافراشت کجاست

چیست این رنگ تعلق که فراگیر شده / تب این رنگ به پای همه زنجیر شده

مرد بغض به ستوه آمده دریا بود / داغ سنگین شده بچه بسیجیها بود

بس که امروز هوا مبهم و دلها ابریست / شهر نشناخته این چهره خاکی از کیست

یک نفر ساده که در حنجره اش توفان داشت / پشت لبخند زمختش قدحی پنهان داشت

چشمه ای آینه در سینه او می جوشید / عشق در دست پر از پینه او می جوشید

کار گل داشت ولی طرح گلستان می زد / خشت بر خشت پر از خشیت رحمان می زد

فارغ از قیل و مقال کسل مدرسه بود / در دل حادثه ها آمد و خود حادثه بود

سالها رفته و خاک قدمش معتبر است / خط نخوانده ولی انفاس دمش معتبر است

چه قشنگ است چنین محو رخ یار شدن / سرو جان باختن و مست سردار شدن

«حسین ابراهیمی»

 

برای مطالعه «اشعار شهادت» لطفاً اینجا را کلیک کنید.


  • آزاده بوشهری
۲۳
شهریور


باز خواهم لاله ها را بو کنم / ذکر یا الله ، ذکر هو کنم

خواهم امشب یادی از یاران کنم / یاد دریا یادی از باران کنم

هشت سال این کشور ما جنگ شد / خاک ما با لاله ها گلرنگ شد

آن طرف شداد و قوم عاد بود / این طرف بابایی و صیاد بود

آن طرف گردان اهل کین بود / این طرف فضلی و زین الدین بود

حاج همت اسوه ایثار بود / حج او از فاو تا سومار بود

آسمانی ها همه پابندشان / نام زهرا بود بر سربندشان

یاد آن شب سوم خرداد بود / یک صدا صحرا همه فریاد بود

یاد آن روزی که لرزان دهر بود / روز آزادی خرمشهر بود

تا که فرمان از جماران داده شد / لشگر و گردان حق آماده شد

حمله اسلامیان آغاز شد / یاعلی گفتیم و محور باز شد

روز در چشمان دشمن شام بود / حمله را بیت المقدس نام بود

یک صدا صحرا همه تکبیر بود / پای دشمن بسته در زنجیر بود

دشمن بعثی همه آواره بود / بر سرش بارانی از خمپاره بود

آن که خود بر حمله فرمان داده بود / در جماران بر سر سجاده بود

لعل لب چون بر تکلم باز کرد / با دلیران این سخن آغاز کرد

لطف حق دلهای ما را شاد کرد / شهر خرم را خدا آزاد کرد

گشت دلها از پیامش منجلی / رمز آن شب بود مولا یاعلی

باید اینجا با دلم سودا کنم / یک سلامی بر جهان آرا کنم

آن همه همسنگران یادش بخیر / نوحه آهنگران یادش بخیر

«یوسف حق پرست(غریب)»

 

برای مطالعه «اشعار شهادت» لطفاً اینجا را کلیک کنید.


  • آزاده بوشهری
۲۲
شهریور


باز آمد یاد یاران / یاد شیران، جان نثاران

آسمان پر ستاره / لاله های پاره پاره

یادم آید جنگ و جبهه / آن شب تاریک حمله

نوجوانی ساده بودم / تازه هفده ساله بودم

شاد و خرم چست و چابک / جان به کف بنهاده بودم

عشق میهن در سرم بود / جامه ی خاکی تنم بود

قدّ رعنا مثل یک سرو / تیز پنجه همچو یک ببر

می پریدم چون پرنده / همچو آهوی دونده

خصم دون در روبرویم / حفظ میهن آبرویم

یادم آید آن زمانه / دشمن آمد پشت خانه

در لب اروند، یاران / ماه بهمن بود و باران

نهر پر از آب و قایق / مملو از مردان عاشق

یاد مولا بود آن شب / به چه زیبا بود آن شب

زیر نخلستان خرما / لشکری آماده، شیدا

عده ای تنها به سجده / عده ای یک جا نشسته

چون ندا آمد که بر پا / جملگی گشته مهیّا

جنگ و غوغا بود آن شب / شور بر پا بود آن شب

رمز ما، فرمان حمله / نام زهرا بود آن شب

تا که یا زهرا شنیدم / یا علی گفتم پریدم

کول کردم کوله پشتم / اسلحه محکم به مُشتم

مثل یک درنده چالاک / پای کوبیدم سر خاک

دل زدم دریا چو یک بط / در نور دیدم لب شط

دامن تاریکی شام / سرخ شد از تیر رسّام

خیس آب این جامه و تن / بر سرم باران آهن

آب و دشمن در دو سویم / کل دنیا رو برویم

یادم آمد رزم حیدر / اَلاَمان ، اللهُ اکبر

با خدایم عهد بستم / خطّ دشمن را شکستم

من زدم در شب شبیخون / حمله بردم بر صفِ دون

چرتشان را پاره کردم / بعثیان بیچاره کردم

دشمن بی دین و ایمان / هر کجا گشته گریزان

شب چراغان از منور / لرزش تانک و نفربر

یک طرف برج کمین بود / یک طرف میدانِ مینِ بود

مثل شاهین پرنده / مثل طوفان وزنده

قلب رهبر شاد کردیم / فاو را آزاد کردیم

صبح شد خورشید هویدا / گشت آتش دشت و دریا

تانک و توپ و خمسه خمسه / میگ و میراژِ فرانسه

پاتک دشمن شروع شد / دشت و دریا زیر و رو شد

بر سر شیران ایران / ریخت ترکش همچو باران

در غروب آمد سیاهی / گازهای شیمیایی

دشمنِ ترسویِ نا اهل / پخش کرد اعصاب و خَردل

مرد و مردی زیر گِل شد / آسمان گویا خجل شد

دشت پَرپَر شد ز لاله / خاک شد قبر ستاره

گوشه ای دیدم، دلِ خاک / قد رعنا گشته صد چاک

رنگ و رویش ارغوانی / موج می زد از جوانی

چهره اش شد آسمانی / بر لبش راز نهانی

رفت، اما جاودان شد / سرور کلّ جهان شد

قهرمان شد / قهرمان شد

«شاعر ناشناس»  

 

برای مطالعه «اشعار شهادت» لطفاً اینجا را کلیک کنید.


  • آزاده بوشهری
۲۱
شهریور


رزمندگان بوشهر


باز امشب یاد لشکر کرده ‏ام / یاد سرداران بى‏ سر کرده ام

باز امشب یاد یاران شهید / پرده‏ ى بغض گلویم را درید

یاد مردانى ز نسل بوتراب / شرمگین از خونشان صد آفتاب

یاد گمنامان تیپ ذوالفقار / مى ‏کند باز این دلم را بى ‏قرار

یاد مردانى که بى‏ سر بوده ‏اند / با شقایق ها برادر بوده ‏اند

یاد غواصان گردان حبیب / سینه سرخان صمیمى و نجیب

یاد سوسنگرد و تیپ نینوا / یاد بهمنشیر و شبهاى دعا

یاد سرداران عاشورا، خدا / مى ‏برد دل را به سمت کربلا

مى ‏برد آنجا که آغاز است و بس / مى ‏برد آنجا که پرواز است و بس

مى ‏برد اروند و نجوا مى ‏کند / در دلم صد شور بر پا مى ‏کند

مى ‏برد بى ‏دغدغه ، بى ‏ادعا / کو به کو تا سرزمین لاله‏ ها

در جزیره مى ‏برد، مجنون کند / چون بلم‏ ها باز غرق خون کند

مى ‏برد آنجا که پرپر مى ‏شدیم / تا همان جا که کبوتر مى‏ شدیم

برد و آخر کار دستم داد عشق / باز هم امشب شکستم داد عشق

یاد خرمشهر و آبادان بخیر / یاد مهران، یاد حاج عمران بخیر

آى  سوسنگرد، سردارت کجاست / آن قدیمى یاور و یارت کجاست

آن علمدار رشید جبهه‏ ها / آن دلاور مرد میدان بلا

آن تجلایى که مرد مرد بود / مرد تیغ و زخم و مرد درد بود

واژه‏ ها امشب مرا یارى کنید / مانده ‏ام آخر شما کارى کنید

بارها داغ برادر دیده‏ ام / داغ گل، داغ صنوبر دیده‏ ایم

زخمها از تیر و خنجر خورده ‏ایم / دل به دست عافیت نسپرده ‏ایم

بارها ما مرگ خود را دیده ‏ایم / در هواى مرگ خود رقصیده ‏ایم

باز امشب یاد لشکر کرده ‏ام / یاد از آن سردار بى سر کرده ‏ام

با توام اى باکرى، اى هم نبرد / اى برادر، همنفس، همراز درد

بى تو اینجا بوى غربت مى ‏دهد / بوى غفلت، بوى تهمت مى ‏زند

دیگر اینجا منطق باروت نیست / هیچ کس را صحبت از ماووت نیست

با تو بودم تا دعایم گم نبود / اشک و آه و سوزهایم گم نبود

پیرهن گم کرده ‏ام همرنگ خاک / پیرهن زخمى و خونى، چاک چاک

پیرهن ساده، صمیمى، بى ‏ریا / پیرهن تن پوش مردان خدا

پیرهن بوى خدا مى ‏داد حیف / بوى دشت نینوا مى‏ داد حیف

پیرهن بى تو دلم طوفانى است / چشمهایم باز هم بارانى است

پیرهن دل با غم تو آشناست / دل اسیر غربت آئینه‏ هاست

باز من چوب ملامت مى ‏خورم / بى تو از پشتم جراحت مى‏ خورم

پیرهن زخم زبانم مى‏ زنند / باز هم آتش به جانم مى‏ زنند

فاو تا فاو این دلم در شیون است / صد شلمچه  درد امشب با من است

عشق زیر آتش خمپاره ماند / بینوا دل، باز هم بیچاره ماند

« شاعر ناشناس»

 

برای مطالعه «اشعار شهادت» لطفاً اینجا را کلیک کنید.



  • آزاده بوشهری
۱۲
شهریور


محسن، از آسمان خبر آورده‌ای مگر / این گرد و خاک چیست، سر آورده‌ای مگر

پیغمبر جهاد و شهادت از اوج عرش / پیغام تازه بر بشر آورده‌ای مگر

دنیا به احترام‌ تو از جا بلند شد / با خویش رایت ظفر آورده‌ای مگر

ایران ز شوق دیدنت آمد به پیشواز / سوغات عشق از سفر آورده‌ای مگر

خونت گرفت تلِّ عَفر را ز دشمنان / بیرون تو آه از جگر آورده‌ای مگر

آورده‌ای برای پدر از پسر خبر / یا بهر کودکت پدر آورده‌ای مگر

بر نی چرا ندیدمت ای یار سربلند / در اقتدا به گل اگر آورده‌ای مگر

زینب دوید سوی تو تا پرسد از حسین / از قتلگاه گل خبر آورده‌ای مگر

«سید عبدالله حسینی»

 

برای مطالعه «اشعار شهادت» لطفاً اینجا را کلیک کنید.
  • آزاده بوشهری
۱۱
شهریور


آوازشان آواز بود آنان که رفتند / پروازشان، پرواز بود آنان که رفتند

چشمانشان مثل شقایق، مثل خورشید / در محضر گل، باز بود آنان که رفتند

نیریزشان در کوچه باغ آبى عشق‏ / سبز و طنین ‏انداز بود آنان که رفتند

پژواکى از ماهورشان در بیکران ریخت‏ / تحریرشان همساز بود آنان که رفتند

موج نگاه آسمان افروزشان نیز / روشن‏ترین اعجاز بود آنان که رفتند

دیگر نیازیشان به دنیا و دوستان نیست‏ / دنیایشان یک راز بود آنان که رفتند

معراجیان را مرگ، یعنى جشن میلاد / پایانشان آغاز بود آنان که رفتند

«شاعر ناشناس»

 

برای مطالعه «اشعار شهادت» لطفاً اینجا را کلیک کنید.


  • آزاده بوشهری
۰۸
شهریور


آمدم تا دل خود را بتکانم، بابا / جای خالی تو را نوحه بخوانم، بابا

تو کجای دل این خاک به خون افتادی / قبله ی سرخ مناجات نهانم، بابا

عهد کردم که دگر بعد تو لب وا نکنم / باز با عشق تو گل کرد دهانم، بابا

مثل آتش که بییفتد به نی زار در باد / شعله ی داغ تو افتاد به جانم، بابا

بوی اگر می شنوی، بوی دل سوخته است / نام تو سوخت دل و چشم و زبانم، بابا

باز هم از تو سرودم که توانم بدهی / شاید آبی بزنی بر هیجانم، بابا

بی تو چون باغ بلا دیده و توفان خورده / غرق دلگیرترین فصل بهارم، بابا

بوی آغوش خدا می دهد این خاک غریب / کربلا هست همین جا، به گمانم، بابا

ای رهاتر ز کبوتر، خط پروازت کو / تا از آن سمت، دلم را بپرانم، بابا

آخرین غمزه و لبخند تو در یادم هست / رفته بر رجعت چشم تو گمانم، بابا

وقت تنگ است و افسوس که باید بروم / تو دعا کن که بر این داغ بمانم، بابا

ترسم این قوم تو را زود فراموش کنند / نگرانم، نگرانم، نگرانم، بابا

«عبدالرضا کوهمال جهرمی»

 

برای مطالعه «اشعار شهادت» لطفاً اینجا را کلیک کنید.
  • آزاده بوشهری