
خاطره ای از شهید عبدالعلی میرسنجری
بچه ی آرام و ساکتی بود. از گشتی گیران خوب بوشهر بود و عبدی صدایش می کردیم. بعد از شهادت برادرش ناصر، دچار تحولی عجیب شد.
یادم می آید که یک روز در بسیج درس مبارزه با مواد مخدر داشتیم. عبدی در حالی که کوله پشتی ناصر را همراه داشت، داخل شد. به او گفتم: « عبدی چه خبر؟». خیلی با اراده و مصمم بود. گفت: «می خواهم به جبهه بروم و ادامه دهند راه ناصر باشم» و براستی که همین گونه هم شد. چرا که در اولین اعزامش به جبهه در عملیات فتح المبین به فیض رفیع شهادت نایل آمد.
راوی: «همرزم شهید عبدالعلی میرسنجری»
برای مطالعه «خاطرات همرزمان شهدا» لطفاً اینجا را کلیک کنید.
خاطرات خلبانان دفاع مقدس
اول مرداد ماه 1362 در کابین عقب سروان شهرام رستمی از پایگاه هوایی شیراز به منظور گشت زنی و پوشش هوایی منطقه بندر ماهشهر بلند شدیم. تقریبا حوالی کازرون افسر کنترلر رادار بوشهر با هیجان اعلام کرد یک فروند هواپیمای بلند پرواز میگ – 25 در ارتفاع 75000 پا و سرعت 2/5 برابر صوت در حال پرواز به سمت تهران است.
آدم در این دیار دلش جای دیگریست / این خاک کربلای معلای دیگریست
با هر نسیم مرده دلی زنده میشود / آری دمش مثال مسیحای دیگریست
این سوی دشت مقتل مردی که بی سر است / آن سوی دشت مقتل سقای دیگریست
خون شهید در همه جا موج میزند / این جا فرات نیز به معنای دیگریست
خاکش چه قدر بوی عجیبی گرفته است / این پهنه خاک بوس قدمهای دیگریست
این جا چه قدر با همه جا فرق میکند / این جا شلمچه نیست که دنیای دیگریست
«سید محمد جواد شرافت»
برای مطالعه «اشعار شهادت» لطفاً اینجا را کلیک کنید.
به نقل از lbc: «من به دنبال یک دینی بودم که بتوان کتاب آن را یاد گرفت و قرائت کرد و به آن معتقد بود». تازه مسلمان با شرکت در مصاحبه رادیویی در این کشور، دلیل گرویدن خود از دین مسیحیت به اسلام را به شیوهای جالب توضیح داد.
خاطره ای از شهید محمد فشنگ ساز
دکتر چمران که شهید شد مسئولیت تمام خاکریز را به شهید علیرضا ماهینی دادند. پس از آموزش ما را به ده «بردیه» بردند. از آنجا نیز ساعت 10 شب به خاکریزهای دهلاویه آمدیم. طی مسافت زیاد بچه ها خسته بودند و آنجا خوابیدند.
خاطرات پزشکان دوران دفاع مقدس
هرگز منظره ای را که در بیمارستان شهداء تجریش دیده ام از خاطرم محو نمی شود. بعد از جنگ، روزی یک بیمار 25 ساله را برای پیگیری مداوا به درمانگاه آوردند. دیدم که مجروح سالم است و هیچ جای زخمی ندارد، روی برانکارد بود.
دو سال قبل دچار موج شدید انفجار شده بود. چشمش باز بود، ولی کاملاً کور بود. چهار دست و پایش هیچ حرکتی نداشت. غذا می خورد و تنفس می کرد ولی هیچ حرکتی نداشت.
برای من بسیار عجیب بود. او هیچ عکس العملی نداشت. اقدامات درمانی زیادی روی او انجام داده بودند و خیلی کارها برایش کرده بودند. روی شکمش جای چند عمل جراحی دیده می شد. ولی ترکشی نخورده بود. موج انفجار این ضایعات را در او به وجود آورده بود.
«کتاب پرسه در دیارغریب»
آبی تر از آنیم که بیرنگ بمیریم / از شیشه نبودیم که با سنگ بمیریم
ما آمده بودیم تا مرز رسیدن / همراه تو فرسنگ به فرسنگ بمیریم
ما را بکش و مُثله کن و خوب بسوزان / لایق که نبودیم در این جنگ بمیریم
یک جرات پیدا شدن و شعر چکیدن / بس بود که با آن غزل آهنگ بمیریم
پای طلب و شوق رسیدن همه حرف است / بد خاطره ای نیست اگر لنگ بمیریم
تقصیر کسی نیست که اینگونه غریبیم / شاید که خدا خواسته دل تنگ بمیریم
فرصت بده ای روح جنون تا غزل بعد / در غیرت ما نیست که از سنگ بمیریم
هرگز نکنم شکوه و ناله نه گلایه / الحق که در این دایره خونرنگ بمیریم
«شهید محمد عبدی»
برای مطالعه «اشعار شهادت» لطفاً اینجا را کلیک کنید.