شهدای بوشهر

Memories of Bushir Martyrs

شهدای بوشهر

Memories of Bushir Martyrs

شهدای بوشهر

سردار جنگهای نامنظم شهید علیرضا ماهینی

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین نظرات

۱۱۸ مطلب در آبان ۱۳۹۶ ثبت شده است

۱۴
آبان

شهید مبارک جمالیشب حمله به طور اتفاقی، با مبارک جمالی برخورد ‏کردم. یکی دو ساعت کنار هم نشستیم و با هم گپ زدیم. او به من تذکری داد‏ و گفت: « پس از شهادتم، نبینم که هر روز از کنار گلزار شهدای چغادک رد بشی و با خودت بگی برم بر سر مزار شهید جمالی فاتحه بخونم، لازم نیست هر روز این کار رو بکنی»، در‏ همین حین گفت: «من بدشانسم، می ترسم از دوستانم که به خط مقدم می روند جا بمونم». پس از این حرف از من خداحافظی کرد و رفت...

  • آزاده بوشهری
۱۴
آبان

امام حسین (علیه السلام)

 

به کربلای تو، یک کاروان دل آوردم / امانتی که تو دادی، به منزل آوردم

هزار بار به دریای غم فرو رفتم / که چند دُرّ یتیمت، به ساحل آوردم

کبوتران حرم را ز چنگ صیادان / نجات داده و چون مرغ بسمل آوردم

به جز رقیه که از پا فتاد پیش سرت / تمام اهل حرم را به منزل آوردم

شبی به محفل ویران ما سرت شد شمع / حدیث ها من از آن شمع و محفل آوردم

گواه عشق خودم با تو، ای حسین عزیز / نشانه ای به سر از چوب محمل آوردم

اگر به سلسله بستند بازوی ما را / حیات خصم تو را در سلاسل آوردم

نظر به جسم کبودم فکن که دریابی / تنی رها شده از چنگ قاتل آوردم

«سید رضا مؤید»

  • آزاده بوشهری
۱۴
آبان

مارسلا وارگاس سانتاماریا

 

قسمت دوم

هراسی که اوایل آشنایی در رفتار مارسلا بود، برایم پرسش ‌برانگیز شده بود. برایم تعریف کرد که مردم کشور او به ‌خاطر تبلیغاتی که می‌شود، خیلی به مسلمانان‌ خوشبین نیستند و خانواده او هم به همین دلیل، به او برای رابطه‌اش با یک پسر مسلمان هشدار داده‌اند. از آن طرف، من هم برای ارتباط با مارسلا با مادرم مشورت کرده بودم آیا این اجازه را می‌دهد که همسر آینده‌ام را از کشوری دیگر انتخاب کنم؟ مادرم به ‌خاطر اینکه تنها پسر خانواده بودم، به موضوع خوشبین نبود. همان ابتدا با صراحت مخالفت کرد و گفت که آرزوی خواستگاری رفتن برایم دارد و دختری را برای همسری من می‌خواهد که انتخاب خودش باشد...

  • آزاده بوشهری
۱۳
آبان

شهید مجید بارونی


برای مطالعه «وصیتنامه شهدا» لطفاً اینجا را کلیک کنید.


  • آزاده بوشهری
۱۳
آبان

اف 14

 

خاطرات خلبانان دفاع مقدس

آن روز قبل از طلوع آفتاب، هواپیماهای دسته اول به غرش درآمده و پشت سر هم به پرواز درآمدند. بعد از آنها دسته دوم، سوم و چهارم هم پرواز کردند. غرش مداوم هواپیماها سکوت صبحگاهی پایگاه را می شکست. به احتمال زیاد خانواده ها بیدار شده و دست به دعا برمی داشتند...

  • آزاده بوشهری
۱۳
آبان

13 آبان

 

روز 13 آبان برای ملت ایران یادآور سه واقعه مهم در تاریخ معاصر کشورمان است که در سه دوره مختلف رخ داده و به همین دلیل این روز را در تاریخ کشور به عنوان روزی به یادماندنی به ثبت رسانده است...

  • آزاده بوشهری
۱۳
آبان

امام حسین (علیه السلام)

 

عذار نیلی و قدّ خم و چشم تر آوردم

گلاب اشک بهر لاله های پرپر آوردم

ز جا بر خیز ای صد پاره تر از گل تماشا کن

که از جسم شهیدانت دلی زخمی تر آوردم

  • آزاده بوشهری
۱۳
آبان

مارسلا وارگاس سانتاماریا

 

قسمت اول

«مارسلا وارگاس سانتاماریا» حالا بیست‌ و سه ‌ساله است. در خانواده‌ای کم ‌جمعیت و مسیحی بزرگ ‌شده است با یک برادر و یک خواهر. او ساکن شهر لیمون کاستاریکاست اما برای ادامه تحصیل به دانشگاه شهر اولسان کره می‌رود و با معین میرحسینی آشنا می‌شود. تا به ‌حال چیزی از ادیان دیگر نشنیده است اما در مراوده با معین، مسیر تازه‌ای پیش رویش باز می‌شود. علاقه به معین و فکر شریک زندگی او بودن، دختر جوان را ترغیب می‌کند که به ‌دنبال شناخت بیشتری از اسلام باشد و رفته ‌رفته به دین اسلام علاقه‌مند می‌شود...

  • آزاده بوشهری
۱۲
آبان

شهید علیرضا بحرینی


برای مطالعه «وصیتنامه شهدا» لطفاً اینجا را کلیک کنید.


  • آزاده بوشهری
۱۲
آبان

شهید مبارک جمالیاردیبهشت ماه سال 1361 در سیزدهم رجب، یعنی همزمان با ولادت حضرت علی (علیه السلام)، قرار بود که عملیات «بیت المقدس» در «رقابیه ی فکه» انجام شود. ‏من از طریق جهاد سازندگی اعزام شده بودم و با تانکر برای رزمنده ها آب می بردم. اما شب عملیات بنا بر نیاز، کامیون های حامل رزمندگان اسلام را تا جایی که امکان داشت، به خط مقدم نزدیک می کردیم و چون زمین منطقه عملیاتی ماسه زار بود، نمی توانستیم رزمندگان را جلوتر ببریم و تا ظهر به نزد نیروهای جهاد برگشتیم...

نیروهای برگشته از خط مقدم هم آن جا بودند و تدارکات ‏نیز مشغول پذیرایی از آنها بود و با کمپوت و ... از آنها پذیرایی می شد.  ‏من هم همان جا ایستاده بودم تا چیزی برای نوشیدن پیدا کنم و از تشنگی خلاص شوم. توی همین حال و هوا بودم که ناگهان دستی به روی شانه ام خورد. برگشتم وبا تعجب دیدم که  جمالی است. همدیگر را در آغوش گرفتیم. به او گفتم: «تو کجا، این جا کجا؟». او به مزاح گفت: «جای تو این جا نیست، من که قبلاً آمده ام و باید باز هم می آمدم».

پس از سلام و احوال پرسی مفصلی که صورت گرفت، به من گفت: «فلانی، تا می تونی مرا ببوس که دیگر مرا نخواهی دید و من مطمئنم که شهید خواهم شد و البته تو هم بر نمی گردی». ‏با این سخنش شهادت خودش را پیشگویی کرد.

راوی: «همرزم شهید مبارک جمالی»

 

برای مطالعه «خاطرات همرزمان شهیدان» لطفاً اینجا کلیک کنید.

  • آزاده بوشهری