شهدای بوشهر

Memories of Bushir Martyrs

شهدای بوشهر

Memories of Bushir Martyrs

شهدای بوشهر

سردار جنگهای نامنظم شهید علیرضا ماهینی

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین نظرات

۲۵ مطلب با موضوع «خاطرات خلبانان» ثبت شده است

۰۱
شهریور


خاطرات خلبانان دوران دفاع مقدس

بیست و نهم مهر ماه 1359 فرا رسید. مأموریتی که قرار بود در این روز انجام بدهم، بیست و چهارمین پرواز مخصوص من بود که روی مواضع دشمن انجام می‌شد. مأموریت این روز با سایر مأموریت‌ها فرق می‌کرد. هدف شهر «سلیمانیه» بود و بر خلاف همیشه به جای بمب‌های آتشین، اعلامیه‌هایی که به زبان عربی نوشته شده بود و برای آگاه سازی مردم عراق از جنایات صدام بود، همراه داشتیم که می‌بایست روی شهر پخش می‌کردیم.

اعلامیه‌ها را داخل ترمز هوایی (دریچه‌های سرعت ‌شکن) هواپیماها جا دادیم تا در موقعیت مناسب، بر فراز شهر سلیمانیه، با فشار دادن پدال ترمز هوایی، آنها از جای خود خارج شده، روی شهر فرو ریزند.

روی شهر سلیمانیه رسیدیم و طبق نقشه، اعلامیه‌ها را پخش کردیم. حجم آتش ضد هوایی دشمن بسیار سنگین بود و از آن‌ جا که همواره در پروازهایمان با توکل به خدا می‌رفتیم، هیچ هراسی به دلمان راه نمی‌یافت. عملیات با موفقیت انجام شد و ما به سلامت به پایگاه بازگشتیم.

راوی: «شهید مصطفی اردستانی»

 

برای مطالعه «خاطرات خلبانان» لطفاً اینجا را کلیک کنید.
  • آزاده بوشهری
۲۹
مرداد


خاطرات خلبانان دفاع مقدس:

نیروی دریایی آمریکا در زمان جنگ در خلیج فارس مستقر بود و برای پروازهای عادی و گشت زنی روزانه ما مشکلاتی پیش می آورد. در چندین مورد به خلبانهای ما اخطار می داد که مثلاً از فلان منطقه جلوتر نرویم و یا به ناوهای آنها نزدیک نشویم.

سال 1366 یا 1367 بود. یک روز پرواز آموزشی انجام می دادیم. من لیدر چهار فروند هواپیمای اف 4 بودم. ماجرا از این قرار بود که بعد از بلند شدن از پایگاه بوشهر گردش به چپ می کردیم. روی آب می رفتیم تا رأس مطاف و از آن جا به طرف کاکی در دشتی و نهایت بر می گشتیم به میدان تیر احمدی (شهید ارزاقی) و تیراندازی آموزشی می کردیم و به پایگاه خودمان برمی گشتیم.

من بلند شدم، فاصله ام با خشکی 8 مایل بود. یک دفعه یک ناو آمریکایی به زبان انگلیسی به من اخطار داد: «هواپیمای ناشناس که در سمت فلان پرواز می کنی، پرواز چهار فروند اف 4 ارتفاع زیر 50 پا، خودت را معرفی کن و بگو هدفت چیست؟». به انگلیسی گفتم: «من هواپیمای شکاری ایرانیم، مستقیماً زیر نظر رادار و در کشورم پرواز می کنم و پروازم آموزشی است».

با گستاخی گفت: «تا پنج مایل دیگر گردش به چپ کن». خیلی به من برخورد. غرورم را جریحه دار کرد. ناو کشور بیگانه در مملکت خودم به من دستور می داد. عصبانی شدم. اگر به آمریکاییها  «یانکی» بگویی به آنها توهین کرده ای.

گفتم: «خفه شو یانکی، گم شو برو خانه ات. من در مملکت خودم پرواز می کنم و تا هر کجا هم دلم بخواهد ادامه می دهم». ناو آمریکایی دیگر یک کلمه هم صحبت نکرد. تا نزدیکی بندر دیر رفتم و برگشتم، خبری نشد، آمدم و نشستم.

راوی: «منوچهر شیرآقایی»

 

برای مطالعه «خاطرات خلبانان» لطفاً اینجا را کلیک کنید.


  • آزاده بوشهری
۱۲
مرداد


خاطرات خلبانان دفاع مقدس:

یکی از صدها خاطره ام از دوران اسارت این است که ساعت 12 شب مرا را از بازداشتگاه استخبارات به دژبان مرکز منتقل کردند. وقتی نگهبان در سلول را بست و دور شد، دو سه ایرانی اسیر در سلول مجاور از من پرسیدند:«کی هستی؟». خودم را معرفی کردم، گفتند: «ما سه بسیجی هستیم که در اردوگاه رمادیه، ارشد آسایشگاه را که خود اسیر بود ولی در راستای سیاستهای مسئولان عراق سایر اسرا را کتک می زد و آزار می داد، با ملحفه خفه کردیم و به همین دلیل به این جا منتقل شدیم».

چون صلیب سرخ این سه نفر را ثبت نام کرده بود، هر دو ماه یک بار آنها را به جای دیگری می بردند، تا کارکنان صلیب سرخ از وضعشان مطلع شوند و دوباره بر می گرداندند. بعدها مسئولان صلیب سرخ بنا به درخواست آنها سه جلد قرآن با معنی فارسی برایشان آوردند.

ما هم خیلی دلمان می خواست قرآن داشته باشیم. چند بار از فرمانده زندان خواستار آن شدیم، بالاخره یک روز هر سه قرآن آنها را گرفته یکی را به من، یکی به عباس علمی و یکی هم به خلبانان احمد فلاحی و محمد علی کیانی، که دریک سلول بودند، دادند.

وقتی به اردوگاه 11 تکریت منتقل شدم، این قرآن همراهم بود. اگر چه ابتدا آن را گرفتند ولی بعد از بارها در خواست پس دادند. دراین اردوگاه خلبانان جعفر وارسته، خسرو ادیبی و هفت نفر از افسران نیروی زمینی در کنار تعداد زیای برادران سپاه و بسیج که جمعا یکصد نفر می شدیم همه مشتاق قرائت قرآن بودند.

برنامه ریزی کرده بودیم در طول شبانه روز هر نفر حدود 15 دقیقه از این کتاب مقدس استفاده و آن را حفظ کند. حتی نیمه شب نوبت هر که بود او را بیدار می کردیم. در دو نوبت صبح و عصر هر بار حدود یک ساعت ونیم هواخوری داشتیم. در این زمان افراد آسایشگاه دیگر هم به جمع ما می پیوستند.

در این زمان آنها که قرآن را حفظ کرده بودند، برای اسرای آسایشگاه دیگر می خواندند و به آنها آموزش می دادند تا آن ها هم آن را حفظ کنند.

راوی: «یوسف سمندریان»
  • آزاده بوشهری
۰۹
مرداد


خاطرات خلبانان دفاع مقدس:

در یک عملیات چهار فروندی در موقعیت شماره سه از تبریز عازم بمباران هدفی در خاک دشمن شدیم. پس از رها سازی بمبها، هواپیمایم مورد اصابت چند گلوله ضد هوایی قرار گرفت و یکی از باکهای بنزین سوراخ شد. شماره چهار اطلاع داد بنزین هواپیما در حال تخلیه شدن است. به حکم اجبار ادامه دادم، تا در خاک خودی چاره ای بیندیشم.

با این وضع از بقیه جدا شدم و به محض رسیدن به مرز خودی شروع به اوج گیری کردم تا سوخت کمتری مصرف شود. نشانگرهای بنزین هر لحظه پایین و پایین تر می رفتند ولی به دلیلی نشت بنزین متوقف شد.

با اعلام حالت اضطراری برای فرود آماده شدم. وقتی می خواستم شهپر بالها را برای فرود راحت باز کنم، متوجه شدم آنها هم صدمه دیده اند. خوشبختانه با زحمت و مهارت ناشی از تجربه خود موفق شدم این پرنده را به سلامت روی باند بنشانم.

راوی: «یوسف سمندریان»
  • آزاده بوشهری
۰۶
مرداد


خاطرات خلبانان در دفاع مقدس:

14 مهر ماه 1361 که برای کمک به خلبانان پایگاه سوم شکاری در آن پایگاه حضور داشتم، ماموریت بمباران یک پادگان نیروی زمینی به لیدری احمد پاکروان در شرق عراق به ما محول شد. این عملیات بسیار خوب انجام گرفت و به هدف حدود هشتاد درصد خسارت وارد شد. بعد از عملیات برای فرار از دست سامانه پدافندی دشمن چند گردش شدید انجام دادم. به همین دلیل لیدر را گم کردم. در ارتفاع پایین خود را به مرز ایران رساندم. چون آمپر بنزین وضع بحرانی را نشان می داد شروع به اوج گیری کردم.

در نزدیکی پایگاه حالت اضطراری اعلام کرده و از برج اجازه نشستن فوری خواستم. موتور اول در لحظه تماس چرخ ها با اول باند و دومین موتور به علت نداشتن سوخت در انتهای باند خاموش و هواپیما همان جا متوقف شد.

نیروهای امداد پایگاه با گلایه از من پرسیدند چرا روی باند خاموش کرده ام؟ جواب دادم: «کار من نبوده، بنزین تمام شده». آن ها تا زمانی که نشان دهنده های سوخت را ندیدند این حرف را باور نکردند.

راوی: «یوسف سمندریان»
  • آزاده بوشهری